ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت112
واسه اینکه دوست داشتم با آهو غذا بخورم به خاطر همین باید یه بشقاب میخوردم
کمی برای خودم برنج کشیدم و خواستم خورشت بردارم که سما پیش دستی کرد و چند قاشق خورشت روی برنجم ریخت و گفت:
+من برات ریختم بخور نوش جونت
با این کارش اخمی کردم و شروع کردم به خوردن غذام
بعد از اینکه غذا تموم شد از سر میز بلند شدم به سمت آشپزخانه رفتم
مریم خدمتکاری که خیلی وقت بود اینجا کار میکرد به دستور من سینی بزرگی آماده کرد و اندازه دو نفر غذا داخلش ریخت
سینی و برداشتم و به سمت پذیرایی رفتم مامان با دیدنم پرسید
_ سالار جان این غذا را برای کی میبری؟؟
نگاهی به غذا کردم و گفتم:
+ برای جمال میبرم
مامان که میدونست غذا رو دارم برای آهو میبرم اخمی کرد اما من بهش توجهی نکردم
لبخندی به مامان زدم و گفتم:
+ با اجازه زود میام
به سمت در رفتم و با هزار زحمت درو باز کردم داشتم به سمت اتاق آهو میگرفتم که دیدم جمال
همون نزدیکیاست و در حال کشیدن سیگاره با دیدنم انگار که هول شده باشه گفت:
_سلام
+ علیک سلام اینجا چیکار میکنی جمال؟؟
_هیچی حوصلم سر رفته بود گفتم بیام تا ته باغ
#پارت112
واسه اینکه دوست داشتم با آهو غذا بخورم به خاطر همین باید یه بشقاب میخوردم
کمی برای خودم برنج کشیدم و خواستم خورشت بردارم که سما پیش دستی کرد و چند قاشق خورشت روی برنجم ریخت و گفت:
+من برات ریختم بخور نوش جونت
با این کارش اخمی کردم و شروع کردم به خوردن غذام
بعد از اینکه غذا تموم شد از سر میز بلند شدم به سمت آشپزخانه رفتم
مریم خدمتکاری که خیلی وقت بود اینجا کار میکرد به دستور من سینی بزرگی آماده کرد و اندازه دو نفر غذا داخلش ریخت
سینی و برداشتم و به سمت پذیرایی رفتم مامان با دیدنم پرسید
_ سالار جان این غذا را برای کی میبری؟؟
نگاهی به غذا کردم و گفتم:
+ برای جمال میبرم
مامان که میدونست غذا رو دارم برای آهو میبرم اخمی کرد اما من بهش توجهی نکردم
لبخندی به مامان زدم و گفتم:
+ با اجازه زود میام
به سمت در رفتم و با هزار زحمت درو باز کردم داشتم به سمت اتاق آهو میگرفتم که دیدم جمال
همون نزدیکیاست و در حال کشیدن سیگاره با دیدنم انگار که هول شده باشه گفت:
_سلام
+ علیک سلام اینجا چیکار میکنی جمال؟؟
_هیچی حوصلم سر رفته بود گفتم بیام تا ته باغ
۱.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.