قهوهتلخ
#قهوهتلخ
#p2
رونا زود سمت دختر کوچولو رفت و لباسشو با پوشکشو عوض کرد از طرفیم سعی داشت کوک رو آروم کنه همون موقع یکی از خدمتکارا اونجا در زد خدمتکار چون بچه داشت شیرم داشت
....میتونم بیام تو؟
رونا:بیا تو
اون زن وارد اتاق شد
رونا:میشه به این دختر کوچولو شیر بدی؟
اون دختر به سمت دختر کوچولو رفت و بغلش کرد
...چقدر نازه
رونا:خیلی عجیبه که به این کوچیکه موهاش پر پشته
اون دختر شروع کرد به شیر دادن
...اسمش چیه؟
همون موقع رونا یاد کاغذ افتاد اونو از جیبش در آورد و در حالی که کوک رو تو بغلش گرفت بود کاغذ رو باز میکرد(سلام من مادر این بچه هستم نمیخواستم از خودم جداش کنم ولی اگه کنارم میموند روزایه سختی داشت پدرش اونو نمیخواست منم مخفیانه به دنیاش آوردم خواهش میکنم حواستون بهش باشه اسمش رزه و یک ماهشه تازه و همین....)
رونا:اسمش رزه رز کوچولو
....خیلی بهش میاد مثل اینکه خیلی گشنش بوده این بچه
رونا نگاهی به کوک انداخت که سعی داشت بره پایین رونا اونو زمین گذاشت و تاتی تاتی رفت سمت اون دختر و صدا در آورد انگوشتشو روبه رز کوچولو گرفت بلاخره رز دست از شیر خوردن برداشت(اون خدمتکار اسمش آناست)
آنا سینه هاشو داد تو لباسش و رز رو رو تخت خوابوند کوک سعی داشت از رو تخت بره بالا رونا خنده ای کرد و کمک کرد کوک رو تخت بشینه و کوک هم خندید
رونا:هی آقا پسر ازیتش نکنی
پسر کوچولو چهار دست و پا سمت رز رفت و بهش خیره شد رز چشماش باز بود و به کوک نگاه میکرد و دستاش اومد بالا و تکونش میداد انگوشتشو سمت دسته رز برد و گرفتش رونا و آنا با تعجب به هم نگاه میکردن ولی بعد باهم خندیدن
رونا:کوک فکر کنم دختر کوچولو ازت خوشش اومده
کوک که متوجه نمیشد اونا چی میگن بی توجه کنار رز دراز کشید
.....
کوک دور اتاق بازی میچرخید و بقیع بچه هام بازی میکرد فقط کوک و رز نبودن بچه هایی بودن که شیش سال یا هفت سال داشتن یا ده سال
رونا:کوک پسرم زیاد شیطونی نکن بیا بشین
کوک توجهی نکرد یدونه شمشیر دستش گرفت و با اون بچه ها رو میزد هیچکسم هیچی نمیگفت کسی که باعث میشد کوک بیشتر این کارو انجام بده خندهای پشت سر همه رز بود....
اسلاید اول کوک
اسلاید دوم رز
بچگیشون 🥺✨ موهای کوک اینجا بلونده
#p2
رونا زود سمت دختر کوچولو رفت و لباسشو با پوشکشو عوض کرد از طرفیم سعی داشت کوک رو آروم کنه همون موقع یکی از خدمتکارا اونجا در زد خدمتکار چون بچه داشت شیرم داشت
....میتونم بیام تو؟
رونا:بیا تو
اون زن وارد اتاق شد
رونا:میشه به این دختر کوچولو شیر بدی؟
اون دختر به سمت دختر کوچولو رفت و بغلش کرد
...چقدر نازه
رونا:خیلی عجیبه که به این کوچیکه موهاش پر پشته
اون دختر شروع کرد به شیر دادن
...اسمش چیه؟
همون موقع رونا یاد کاغذ افتاد اونو از جیبش در آورد و در حالی که کوک رو تو بغلش گرفت بود کاغذ رو باز میکرد(سلام من مادر این بچه هستم نمیخواستم از خودم جداش کنم ولی اگه کنارم میموند روزایه سختی داشت پدرش اونو نمیخواست منم مخفیانه به دنیاش آوردم خواهش میکنم حواستون بهش باشه اسمش رزه و یک ماهشه تازه و همین....)
رونا:اسمش رزه رز کوچولو
....خیلی بهش میاد مثل اینکه خیلی گشنش بوده این بچه
رونا نگاهی به کوک انداخت که سعی داشت بره پایین رونا اونو زمین گذاشت و تاتی تاتی رفت سمت اون دختر و صدا در آورد انگوشتشو روبه رز کوچولو گرفت بلاخره رز دست از شیر خوردن برداشت(اون خدمتکار اسمش آناست)
آنا سینه هاشو داد تو لباسش و رز رو رو تخت خوابوند کوک سعی داشت از رو تخت بره بالا رونا خنده ای کرد و کمک کرد کوک رو تخت بشینه و کوک هم خندید
رونا:هی آقا پسر ازیتش نکنی
پسر کوچولو چهار دست و پا سمت رز رفت و بهش خیره شد رز چشماش باز بود و به کوک نگاه میکرد و دستاش اومد بالا و تکونش میداد انگوشتشو سمت دسته رز برد و گرفتش رونا و آنا با تعجب به هم نگاه میکردن ولی بعد باهم خندیدن
رونا:کوک فکر کنم دختر کوچولو ازت خوشش اومده
کوک که متوجه نمیشد اونا چی میگن بی توجه کنار رز دراز کشید
.....
کوک دور اتاق بازی میچرخید و بقیع بچه هام بازی میکرد فقط کوک و رز نبودن بچه هایی بودن که شیش سال یا هفت سال داشتن یا ده سال
رونا:کوک پسرم زیاد شیطونی نکن بیا بشین
کوک توجهی نکرد یدونه شمشیر دستش گرفت و با اون بچه ها رو میزد هیچکسم هیچی نمیگفت کسی که باعث میشد کوک بیشتر این کارو انجام بده خندهای پشت سر همه رز بود....
اسلاید اول کوک
اسلاید دوم رز
بچگیشون 🥺✨ موهای کوک اینجا بلونده
- ۴.۰k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط