p
#p4
رز وسط اتاق نشسته بود با تاپ چون از شدت گرما همش نق میزد و رونا مجبور شد در بیاره کوک هم دسته کمی نداشت رونا کوک رو برده بود دسشویی و حالا تازه برگشته بود رونا کوک رو تا رو زمین گذاشت دویید سمت رز رونا خنده ای کرد و سمتشون رفت
رونا:عسلایه من دیگه باید بخوابید ساعت یازده
کوک:لوژ تو بگل مح میکابه(رز تو بغل من میخوابه)
رونا:کی بوده که رز تو بغل تو نخوابه آقا کوچولو این کوچولو هم که از خدا خواستس مگه نه رزی خانوم
رز لبخندی زد ولی کم کم خم شد و کوک هم اونو بغل کرد
رونا:خوابش میاد
اما کوک با گذاشتن انگوشتش رو لبش خواست که رز راحت بخواب رونا خنده ای کرد و سرشو تکون داد
رونا:ای بلا(خیلی آروم)
رز تو بغل کوک راحت خوابیده بود و کم کم اونم خوابید رونا اون دوتارو کنار هم خوابوند ولی با فاصله زن به اون دوتا فندوق نگاه کرد که آروم بدون هیچ دغدغه ای کنار هم خوابیده بودن فکر اینکه اونا یه روزی قراره از هم جدا بشن و اینجا رو ترک کنن واسشون سخته کاش وقتی از اینجا میرن باهم باشن این تنها خواسته رونا به عنوان مادر بود این دوتا بچه سرنوشتشون به هم گره خورده....
حالا رز یک سالش شده بود ولی یه مشکلی بوده رز نمیتونست حرف بزنه چطور فهمیدن؟
وقتی کوک داشت کمک میکرد به رز که اسمشو بگه دقت کردن رز میونه حرف زدنش انگار نفسش بند میومد و بغض میکرد اونا فکر کردن خب چون تازه یکسالشه طبیعیه و پیش رو نگرفتن منتظر موندن تا دو سالگیش
.....
کوک الان پنج سالش بود شیطون تر از همیشه و به علاوه خوشگل تر از همیشه با اون موهایه بلوندش یه چیزی فراتر بود زیادی کیوت بود کوک شدیدن رو رز تعصب داشت و روش حساس بود نمیدونستن این تعصبی بودن زیاد از کجا میومد ولی هرچی بود عالی بود فکر کن پسر بچه ای که تازه پنج سالش شده هنوز که هنوزه پشت سر رز میره و میاد انگار قراره در آینده بادیگاردشم بشه کوک از سه سالگی به بعد رز رو دور دونه یا فندوق یا پرنسس صدا میزد و رز هم خجالت میکشید رونا داشت کارایه دفتریش رو انجام میداد رز تو اتاق بازی با خودش بازی میکرد و کوک هم با بقیه دور اتاق میچرخیدن شیطونی میکردن کوک هم سر دستشون بود که چشمش به رز خورد که تنها بازی میکرد سمتش رفت و جلو رز نشست
کوک:فندوق(بچگونه)
رز سرشو بالا آورد و به کوک نگاه کرد و از خنده لپاش گل انداخت تصمیم گرفت با رز بازی کنه همون موقع صدا آنا اومد
آنا:کوچولوهای من بیاید نهار حاضره
کوک:آخجون ناهال
رز وسط اتاق نشسته بود با تاپ چون از شدت گرما همش نق میزد و رونا مجبور شد در بیاره کوک هم دسته کمی نداشت رونا کوک رو برده بود دسشویی و حالا تازه برگشته بود رونا کوک رو تا رو زمین گذاشت دویید سمت رز رونا خنده ای کرد و سمتشون رفت
رونا:عسلایه من دیگه باید بخوابید ساعت یازده
کوک:لوژ تو بگل مح میکابه(رز تو بغل من میخوابه)
رونا:کی بوده که رز تو بغل تو نخوابه آقا کوچولو این کوچولو هم که از خدا خواستس مگه نه رزی خانوم
رز لبخندی زد ولی کم کم خم شد و کوک هم اونو بغل کرد
رونا:خوابش میاد
اما کوک با گذاشتن انگوشتش رو لبش خواست که رز راحت بخواب رونا خنده ای کرد و سرشو تکون داد
رونا:ای بلا(خیلی آروم)
رز تو بغل کوک راحت خوابیده بود و کم کم اونم خوابید رونا اون دوتارو کنار هم خوابوند ولی با فاصله زن به اون دوتا فندوق نگاه کرد که آروم بدون هیچ دغدغه ای کنار هم خوابیده بودن فکر اینکه اونا یه روزی قراره از هم جدا بشن و اینجا رو ترک کنن واسشون سخته کاش وقتی از اینجا میرن باهم باشن این تنها خواسته رونا به عنوان مادر بود این دوتا بچه سرنوشتشون به هم گره خورده....
حالا رز یک سالش شده بود ولی یه مشکلی بوده رز نمیتونست حرف بزنه چطور فهمیدن؟
وقتی کوک داشت کمک میکرد به رز که اسمشو بگه دقت کردن رز میونه حرف زدنش انگار نفسش بند میومد و بغض میکرد اونا فکر کردن خب چون تازه یکسالشه طبیعیه و پیش رو نگرفتن منتظر موندن تا دو سالگیش
.....
کوک الان پنج سالش بود شیطون تر از همیشه و به علاوه خوشگل تر از همیشه با اون موهایه بلوندش یه چیزی فراتر بود زیادی کیوت بود کوک شدیدن رو رز تعصب داشت و روش حساس بود نمیدونستن این تعصبی بودن زیاد از کجا میومد ولی هرچی بود عالی بود فکر کن پسر بچه ای که تازه پنج سالش شده هنوز که هنوزه پشت سر رز میره و میاد انگار قراره در آینده بادیگاردشم بشه کوک از سه سالگی به بعد رز رو دور دونه یا فندوق یا پرنسس صدا میزد و رز هم خجالت میکشید رونا داشت کارایه دفتریش رو انجام میداد رز تو اتاق بازی با خودش بازی میکرد و کوک هم با بقیه دور اتاق میچرخیدن شیطونی میکردن کوک هم سر دستشون بود که چشمش به رز خورد که تنها بازی میکرد سمتش رفت و جلو رز نشست
کوک:فندوق(بچگونه)
رز سرشو بالا آورد و به کوک نگاه کرد و از خنده لپاش گل انداخت تصمیم گرفت با رز بازی کنه همون موقع صدا آنا اومد
آنا:کوچولوهای من بیاید نهار حاضره
کوک:آخجون ناهال
- ۲.۹k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط