دل من در قدم یار غریبانه شکست

دل من در قدم یار غریبانه شکست
تپش قلب چنان گشت که آئینه شکست

لرزشی بر سر اندام من آن شب افتاد
خُمره لغزید در آن حادثه پیمانه شکست

باغ دلواپس طوفان شده از شدت ابر
اطلسی از غم رُز خم شد و از ساقه شکست

آتشی در دلم افروخت کزان شعله ودود
شمع خندید و پر عاشق پروانه شکست

در ازل بار امانت به من خسته که داد؟
آسمان شاهد آن بود که این شانه شکست

ای خوش آن همت مردانه که فریاد کشان
در زندان ابد کنده و مستانه شکست

💔 💔 💔 💔
دیدگاه ها (۲)

ترسم این است بیایی و صدایم نکنیکوهی از درد ببینی و دعایم نکن...

ما آدمهایی نبودیم...که یکی را بدرقه نکردهدر را رویِ دیگری با...

‎‌‌سال ها بعددر حالی که ...موهای معشوقه ات را ...نوازش می کن...

:شب قشنگترین اتفاقے هست!که تکرارمیشود تا آسمان زیبایش را✨ به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط