مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

مرگ خود می‌بینم و رویت نمی بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست

در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز
دیدگاه ها (۷)

شعر نازنین :سرورده از خودم امیدوارم مورد پسند دوستان باشه چر...

دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانیصدای غربت من را ز اح...

#کاشکی می شد یه بار دیگه ،از همه دنیا بی خبر غماموونو جا ب...

ساکتم ... ساکت!!!اما پرم از حرفها...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_نهم#مردم از درد و نمی آیی به ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط