دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی

دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی

صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی

شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین

ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی

میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم

چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی

تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند

به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی

دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل

درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی

هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن

چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی
دیدگاه ها (۱)

من مستممن مستم و میخانه پرستمراهم منماییدپایم بگشاییدوین جام...

با این دل ماتم زده آواز چه سازمبشکسته نی ام بی لب دمساز چه س...

شعر نازنین :سرورده از خودم امیدوارم مورد پسند دوستان باشه چر...

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوزمرگ خود می‌بینم و رویت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط