ازت متنفر بودمp19
ازت متنفر بودمp19
ته:اها....وایسا میروسنمت
اونوو:ته معامله داری با هوانگ ها
ته:راس میگی،، اونوو میشه اتو برسونی
اونوو:چشم
ات:نمیخواد
اونوو:ات بیا بریم
ات:باشه اوپا
(راستی ات و اونوو از بچگی دوست بودن و ات اونوو را اوپا صدا میکنه)
اونوو و ات رفتن
ویو کوک
توی شرکت بودم و گفتم که برم ی سر به ات بزنم
توی راه بودم که دیدم ی پسره ات را رسوند و بعد ات بغلش کرد تهیونگ که نبود پس کیه
دیدم ات رفت بالا ماشین را پارک کردم و رفتم داخل
ویو ات
اوپا منو رسوند پیاده شدم و بغلش کردم و رفتم داخل.
منشی:سلام خانم
ات:سلام
منشی:امروز کار مهمی نداریم میتوانید استراحت کنید
ات:مرسی... به اجوما بگو بیاد دفترم
منشی:چشم (تعظیم کرد و رفت بیرون )
.دیدم یکی در میزه .
ات:بیا داخل
کوک:منم
ات:اوو کوک تو اینجا چیکار میکنی
کوک:امدم ی سر بزنم.... ات
ات:بله
کوک:... ام.. اون پسره..
ات حرف کوک را قطع میکنه
ات:اون پسره اونوو هستش از بچگی باهم بزرگ شدیم و بعد از چند ماه دوباره دیدمش
کوک:اهان... فک کردم داری
ات:کی دلش میاد به همچین پسر جذابی خیانت کنه
کوک:همینطوری
ات:دیگه از این فکر ها نکن
کوک:باشه
ات:بیا بشین
کوک نشست
ات:اجوما 2 تا قهوه
اجوما:چشم
اجوما رفت و قهوه ها را اورد
ات:مرسی
اجوما:خواهش ( تعظیم و رفت)
کوک:من دیگه برم
ات:میموندی
کوک:نه برم شرکت
ات:باشه... کی کارت تموم میشه
کوک:ساعت8
ات:منم
کوک:میام دنبالت
ات:باشه
کوک رفت شرکت
🂨ساعت 8🂨
شرایط 30 تا لایک
ته:اها....وایسا میروسنمت
اونوو:ته معامله داری با هوانگ ها
ته:راس میگی،، اونوو میشه اتو برسونی
اونوو:چشم
ات:نمیخواد
اونوو:ات بیا بریم
ات:باشه اوپا
(راستی ات و اونوو از بچگی دوست بودن و ات اونوو را اوپا صدا میکنه)
اونوو و ات رفتن
ویو کوک
توی شرکت بودم و گفتم که برم ی سر به ات بزنم
توی راه بودم که دیدم ی پسره ات را رسوند و بعد ات بغلش کرد تهیونگ که نبود پس کیه
دیدم ات رفت بالا ماشین را پارک کردم و رفتم داخل
ویو ات
اوپا منو رسوند پیاده شدم و بغلش کردم و رفتم داخل.
منشی:سلام خانم
ات:سلام
منشی:امروز کار مهمی نداریم میتوانید استراحت کنید
ات:مرسی... به اجوما بگو بیاد دفترم
منشی:چشم (تعظیم کرد و رفت بیرون )
.دیدم یکی در میزه .
ات:بیا داخل
کوک:منم
ات:اوو کوک تو اینجا چیکار میکنی
کوک:امدم ی سر بزنم.... ات
ات:بله
کوک:... ام.. اون پسره..
ات حرف کوک را قطع میکنه
ات:اون پسره اونوو هستش از بچگی باهم بزرگ شدیم و بعد از چند ماه دوباره دیدمش
کوک:اهان... فک کردم داری
ات:کی دلش میاد به همچین پسر جذابی خیانت کنه
کوک:همینطوری
ات:دیگه از این فکر ها نکن
کوک:باشه
ات:بیا بشین
کوک نشست
ات:اجوما 2 تا قهوه
اجوما:چشم
اجوما رفت و قهوه ها را اورد
ات:مرسی
اجوما:خواهش ( تعظیم و رفت)
کوک:من دیگه برم
ات:میموندی
کوک:نه برم شرکت
ات:باشه... کی کارت تموم میشه
کوک:ساعت8
ات:منم
کوک:میام دنبالت
ات:باشه
کوک رفت شرکت
🂨ساعت 8🂨
شرایط 30 تا لایک
۳۱۷
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.