پارت ۱۵۶
ماشین با شدت از روی چالهای رد شد و صدای تقتق فلز از زیرش پیچید. ات دندۀ دو رو تا ته کشید بالا، موتور غرید و دود خاکستری از اگزوز بیرون زد. صدای گلولهها از عقب بلند شد؛ شیشهی عقب ترک برداشت.
جونگکوک سرشو پایین آورد، با یه حرکت سریع شیشۀ سمت خودش رو شکست تا زاویه دید بهتر داشته باشه. با سردی گفت:
– «پوشش بده، من حسابشونو میرسم.»
ات فقط با یه نیمنگاه کوتاه از گوشۀ چشمش بهش نگاه کرد، بعد دوباره تمرکزشو گذاشت روی پیچهای تنگ کوچه.
– «سریتر، جونگکوک. فقط سی ثانیه تا خروجی داریم.»
جونگکوک اسلحه رو بیرون برد، ماشه رو چکوند. صدای شلیکها توی کوچه تنگ چند برابر پیچید. یکی از ماشینهای تعقیبکننده منحرف شد و خورد به دیوار آجری؛ انفجار کوچیکی بلند شد و موج گرماش از پشت، موهای ات رو لرزوند.
جونگکوک در حالی که هنوز نگاهش به پشت بود، گفت:
– «یکی موند. رانندهش حرفهایه.»
ات با خونسردی پوزخندی زد:
– «بذار ببینیم چقدر حرفهایه.»
پای راستش دوباره روی گاز کوبیده شد، ماشین از انتهای کوچه بیرون پرید و مستقیم رفت توی خیابون اصلی. صدای آژیر دور دست شنیده میشد. چراغهای شهر روبهروشون میدرخشید، اما پشت سر هنوز اون سایهی سیاه در تعقیبشون بود.
جونگکوک نفس عمیقی کشید، خشاب دومو جا زد و با صدای سرد گفت:
– «نوبت منه، ات.»
ات لبخند محوی زد و گفت:
– «فقط حواست باشه، من تازه اون اسلحه رو تولید کردم.»
جونگکوک سرشو پایین آورد، با یه حرکت سریع شیشۀ سمت خودش رو شکست تا زاویه دید بهتر داشته باشه. با سردی گفت:
– «پوشش بده، من حسابشونو میرسم.»
ات فقط با یه نیمنگاه کوتاه از گوشۀ چشمش بهش نگاه کرد، بعد دوباره تمرکزشو گذاشت روی پیچهای تنگ کوچه.
– «سریتر، جونگکوک. فقط سی ثانیه تا خروجی داریم.»
جونگکوک اسلحه رو بیرون برد، ماشه رو چکوند. صدای شلیکها توی کوچه تنگ چند برابر پیچید. یکی از ماشینهای تعقیبکننده منحرف شد و خورد به دیوار آجری؛ انفجار کوچیکی بلند شد و موج گرماش از پشت، موهای ات رو لرزوند.
جونگکوک در حالی که هنوز نگاهش به پشت بود، گفت:
– «یکی موند. رانندهش حرفهایه.»
ات با خونسردی پوزخندی زد:
– «بذار ببینیم چقدر حرفهایه.»
پای راستش دوباره روی گاز کوبیده شد، ماشین از انتهای کوچه بیرون پرید و مستقیم رفت توی خیابون اصلی. صدای آژیر دور دست شنیده میشد. چراغهای شهر روبهروشون میدرخشید، اما پشت سر هنوز اون سایهی سیاه در تعقیبشون بود.
جونگکوک نفس عمیقی کشید، خشاب دومو جا زد و با صدای سرد گفت:
– «نوبت منه، ات.»
ات لبخند محوی زد و گفت:
– «فقط حواست باشه، من تازه اون اسلحه رو تولید کردم.»
- ۸.۲k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط