ات روی تختش نشسته بود گوشی هنوز توی دستش بود ولی حس میکرد دیگه ...
𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎
ات روی تختش نشسته بود. گوشی هنوز توی دستش بود، ولی حس میکرد دیگه این فقط یه چت مجازی نیست.
دلش هری ریخت.
کوک: «چشاتو ببند، ات.»
ات: «چرا؟!»
کوک: «گفتم ببند. اعتماد کن.»
ات نفسش رو لرزون بیرون داد و چشمهاشو بست.
… سکوت… فقط صدای تند نفسهاش بود.
یههو حس کرد هوا تغییر کرد. انگار سنگینتر شد. موهای پشت گردنش سیخ شد.
کوک: «هه… حالا چشماتو باز کن.»
ات آروم پلک زد.
نفسش بند اومد.
اونجا… درست کنار تختش… کوک ایستاده بود. همون صورت سرد و مرموز، همون نگاه نافذی که همیشه توی پروفایلش میدید، حالا توی واقعیت.
ات: «وای خدای من… تو… تو واقعاً اینجایی؟!»
کوک لبخند نصفهای زد: «گفتم که… دیگه نمیخوام فقط صداتو بشنوم.»
ات ناخودآگاه عقب کشید، ولی کوک سریع خم شد، دستشو روی دیوار کنار صورت ات گذاشت، بهش نزدیک شد.
صدای قلب ات داشت گوششو کر میکرد.
کوک: «نترس. من کاری نمیکنم… مگه اینکه خودت بخوای.»
ات: «😶…»
کوک همونجا نفس عمیقی کشید، صورتشو نزدیک موهای ات برد، بوشو کشید.
«هه… بالاخره بوشو حس کردم.»
مینا (توی گروه، بیخبر)
مینا: «ات؟ چرا جواب نمیدی؟ ات کردت😅؟!»
ولی دیگه گوشی از دست ات افتاده بود. حالا اون توی یه دنیای دیگه بود… دنیای کوک.
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎
ات روی تختش نشسته بود. گوشی هنوز توی دستش بود، ولی حس میکرد دیگه این فقط یه چت مجازی نیست.
دلش هری ریخت.
کوک: «چشاتو ببند، ات.»
ات: «چرا؟!»
کوک: «گفتم ببند. اعتماد کن.»
ات نفسش رو لرزون بیرون داد و چشمهاشو بست.
… سکوت… فقط صدای تند نفسهاش بود.
یههو حس کرد هوا تغییر کرد. انگار سنگینتر شد. موهای پشت گردنش سیخ شد.
کوک: «هه… حالا چشماتو باز کن.»
ات آروم پلک زد.
نفسش بند اومد.
اونجا… درست کنار تختش… کوک ایستاده بود. همون صورت سرد و مرموز، همون نگاه نافذی که همیشه توی پروفایلش میدید، حالا توی واقعیت.
ات: «وای خدای من… تو… تو واقعاً اینجایی؟!»
کوک لبخند نصفهای زد: «گفتم که… دیگه نمیخوام فقط صداتو بشنوم.»
ات ناخودآگاه عقب کشید، ولی کوک سریع خم شد، دستشو روی دیوار کنار صورت ات گذاشت، بهش نزدیک شد.
صدای قلب ات داشت گوششو کر میکرد.
کوک: «نترس. من کاری نمیکنم… مگه اینکه خودت بخوای.»
ات: «😶…»
کوک همونجا نفس عمیقی کشید، صورتشو نزدیک موهای ات برد، بوشو کشید.
«هه… بالاخره بوشو حس کردم.»
مینا (توی گروه، بیخبر)
مینا: «ات؟ چرا جواب نمیدی؟ ات کردت😅؟!»
ولی دیگه گوشی از دست ات افتاده بود. حالا اون توی یه دنیای دیگه بود… دنیای کوک.
- ۷۶۶
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط