My Ex
#My_Ex
part 2
"ساعت8صبح"
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم رفتم موهامو همونطور شلخته بالا بستم ک تار موهام بعضی هاش ریخت بیرون از اتاق رفتم بیرون
جنگکوک داشت اب میخورد از کنارش رد شدم رفت تو اشپزخونه تا صبحونه بخورم
ویو جنگکوک
داشت آب میخوردم که ا/ت از اتاقش اومد بیرون
خیلی... خیلیی کیوت شده بود دلم میخواست از کیوتی شدیدش بخورم موهاشو ک اینطوری میبست خیلی کیوت میشد ولی.... اومد از کنارم خیلی بی تفاوت رد شد یه لحظه تمام انرژیم تخلیه شد ولی به روم نیاوردم
-نمیتونی صبح بخیر بگی(سرد)
+صبح بخیر هم اتاقی...(با کمال احترام رید بهش)
-بهتر شد
ا/ت یه لقمه خورد رفت سمت اتاقش به 45 دقیقه اومد بیرون
-رو مبل نشسته بودن که ا/ت از اتاقش اومد بیرون با اون لباسی ک پوشیده بود... لعنتی خیلی جذاب شده بود
ا/ت معمولا ارایش نمیکرد ولی امروز یه ارایش ملایم با اون رژ لب زرشکیش... این رژ لب مورد علاقه من بود... خب بخاطر پوست سفیدش رنگ زرشکی خیلی بهش می اومد
دامن کوتاه مشکیش با کت کوتاه مشکیش موها صافش تا زیر باسنش اون ران پاش ک با دامن کوتاهش نما زیادی داشت خیلی سک//سیش میکرد این بشر چرا انقدر جذابه اعتراف میکنم هیچ دختر بغیر از ا/ت چشمو نگرفته
ولی داشت کجا میرفت که انقدر خوشتیپ کرده بود؟! با کی میخواست بره؟؟!...
+بسته! با نگاهت تموم کردی
-جنگکوک اصلا متوجه نشده بود بهش زل زده سری سرش و اورد پایین
+من دارم میرم بیرون یادنه نره ساعت 6مهمون دارم لطفا خونه رو بهم نریز
-نه اوکیه حواسم هست
ا/ت اومد نزدیک جنگکوک ک سویش ماشینشو از رو میز بردار
+تو به همع دخترا اینطوری نگاه میکنی....(بعد رفت)
-آیشش پسره احمقق حواست کجا بود اخه، نخیر من به هیچ دختری جز تو نگاه نکردم و نمیکنم نخواهم کرد.... هوففف
"ساعت 6غروب"
ویو جنگکوک
-خونه رو یه ذره جمع و جور کردم، داخل اتاقم بود ک صدای باز شدن در اومد
از اتاقم اومد بیرون که دیدم ا/ت با یه پسر وارد خونه شد و باهم میگفتن و میخندیدن سریع رفتم داخل اتاقم
انگار قلبمو مچاله کرده بودن
حسودی... به اون پسر بدجور حسودیم میشد
چرا من نباید کنارش باشم؟!
خودم و رو تختم ولو کردم صدای حرف و خندهاشون خیلی بلند بود دلم میخواست فریاد بزنم
همینطور تو افکارم غرق بودم که...
+تق تق... جنگکوک میتونم بیام داخل
-واقعا نمیخواستم الان باهاش حرف بزنم ولی دلم نمیخواست رد کنم
-بیا داخل
+عااام... جنگکوک میتونم یه کمکی ازت بخوام؟!
-هوم بگو
+یادم قبلا گیم بازی میکرد گیمر حرفه ای بودی.... میگم میشه یه لحظه بیایی اتاقم بازیم یه مشکلی پیدا کرد نمیتونم درستش کنم میشه یه نگاه بندازی؟!
-... اره حتما.....
ادامه دارد...
part 2
"ساعت8صبح"
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم رفتم موهامو همونطور شلخته بالا بستم ک تار موهام بعضی هاش ریخت بیرون از اتاق رفتم بیرون
جنگکوک داشت اب میخورد از کنارش رد شدم رفت تو اشپزخونه تا صبحونه بخورم
ویو جنگکوک
داشت آب میخوردم که ا/ت از اتاقش اومد بیرون
خیلی... خیلیی کیوت شده بود دلم میخواست از کیوتی شدیدش بخورم موهاشو ک اینطوری میبست خیلی کیوت میشد ولی.... اومد از کنارم خیلی بی تفاوت رد شد یه لحظه تمام انرژیم تخلیه شد ولی به روم نیاوردم
-نمیتونی صبح بخیر بگی(سرد)
+صبح بخیر هم اتاقی...(با کمال احترام رید بهش)
-بهتر شد
ا/ت یه لقمه خورد رفت سمت اتاقش به 45 دقیقه اومد بیرون
-رو مبل نشسته بودن که ا/ت از اتاقش اومد بیرون با اون لباسی ک پوشیده بود... لعنتی خیلی جذاب شده بود
ا/ت معمولا ارایش نمیکرد ولی امروز یه ارایش ملایم با اون رژ لب زرشکیش... این رژ لب مورد علاقه من بود... خب بخاطر پوست سفیدش رنگ زرشکی خیلی بهش می اومد
دامن کوتاه مشکیش با کت کوتاه مشکیش موها صافش تا زیر باسنش اون ران پاش ک با دامن کوتاهش نما زیادی داشت خیلی سک//سیش میکرد این بشر چرا انقدر جذابه اعتراف میکنم هیچ دختر بغیر از ا/ت چشمو نگرفته
ولی داشت کجا میرفت که انقدر خوشتیپ کرده بود؟! با کی میخواست بره؟؟!...
+بسته! با نگاهت تموم کردی
-جنگکوک اصلا متوجه نشده بود بهش زل زده سری سرش و اورد پایین
+من دارم میرم بیرون یادنه نره ساعت 6مهمون دارم لطفا خونه رو بهم نریز
-نه اوکیه حواسم هست
ا/ت اومد نزدیک جنگکوک ک سویش ماشینشو از رو میز بردار
+تو به همع دخترا اینطوری نگاه میکنی....(بعد رفت)
-آیشش پسره احمقق حواست کجا بود اخه، نخیر من به هیچ دختری جز تو نگاه نکردم و نمیکنم نخواهم کرد.... هوففف
"ساعت 6غروب"
ویو جنگکوک
-خونه رو یه ذره جمع و جور کردم، داخل اتاقم بود ک صدای باز شدن در اومد
از اتاقم اومد بیرون که دیدم ا/ت با یه پسر وارد خونه شد و باهم میگفتن و میخندیدن سریع رفتم داخل اتاقم
انگار قلبمو مچاله کرده بودن
حسودی... به اون پسر بدجور حسودیم میشد
چرا من نباید کنارش باشم؟!
خودم و رو تختم ولو کردم صدای حرف و خندهاشون خیلی بلند بود دلم میخواست فریاد بزنم
همینطور تو افکارم غرق بودم که...
+تق تق... جنگکوک میتونم بیام داخل
-واقعا نمیخواستم الان باهاش حرف بزنم ولی دلم نمیخواست رد کنم
-بیا داخل
+عااام... جنگکوک میتونم یه کمکی ازت بخوام؟!
-هوم بگو
+یادم قبلا گیم بازی میکرد گیمر حرفه ای بودی.... میگم میشه یه لحظه بیایی اتاقم بازیم یه مشکلی پیدا کرد نمیتونم درستش کنم میشه یه نگاه بندازی؟!
-... اره حتما.....
ادامه دارد...
۵.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.