My Ex
#My_Ex
part 4
ویو جنگکوک
رو تختم داراز کشیده بودم ک یهو صدای جیع ا/ت که اسممو صدا میزد شنیدم
یه لحظه قلبم ریخت
ترسیدم سریع خودم رسوندن اتاقش بدون هیچ مکثی در اتاق و باز کردم و با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید
اون حرومزادع داشت به سینه ا/ت دست میزد لباس شو در می اورد
نفهمیدم دارم چیکار میکنم فقط رفتم طرفش
بازو پسره رو گرفتم از ا/ت جداش کردم انداختم رو زمین
افتاد روش تا هر چقدر ک جا داشت مشت خوابوندم تو صورتش
خون جلو چشامو گرفته بود چنان مشت میزدم تو صورتش ک پسره حاله ناله کردن هم نداشت کل صورتش خون شده بود به خودم اومد دیدم ا/ت داره جیغ میزنه
شتتت اصلا حواسم نبود ا/ت بخاطر گذشته ای ک داشته وقتی دعوایی میبنی حالش بد میشه
ویو ا/ت
وقتی جنگکوک اومد داخل عصبانیت تو چشاش موج میزد جیهون و ازم جدا کرد افتاد روش پشت سر هم بهش مشت میزد
دوباره... دوباره داشت یادم می اومد اون خاطره کوفتی... نه نه ا/ت اروم باش اون گذشته.... ولی نمیشد کنترلش کرد اون صداها... تو مغزم هی پلی میشد اون صحنه هی می اومد جلو چشم نه نه اروم باش نهههه
-سریع رفت طرف ا/ت همون جوری گریه میکرد
+نهه خواهش میکنم نههه لطفاا
-ا/ت اروم باش، ا/ت قشنگم اروم باش چیزی نیست
-ا/ت به من گوش کن تموم شد، اون واقعی نیست
(فلش بک)
ا/ت 16 سالش بود یه داداش بزرگتر داشت
یه روز یکی از قلدرای مدرسه داشتن سر به سر ا/ت
میزاشتن ک داداش از راه رسید برای اینکه از خواهرش دفاع کن باهاشون دعوا گرفته
ولی اونا... انقدر بی رحم بودن ک 4 5 نفری به داداشش حمل کردن
داداشش جلو چشمای ا/ت زیر مشت لگدای اونا کشته شد
وقتی داداش شو بردن بیمارستان گفتن استخونه قفسه سینش شکست و داخل قلبش رفت و تموم کرده
ا/ت از اون روز به بعد همش اون صحنه میدید رفت پیش روانپزشک خب نمیشد اینو درست کرد این خاطره براش میموند مگر اینکه حافظش پاک میشد برای همینم هر بار دعوایی میبینه ا/ت اون صحنه براش تدایی میشه
اون موقع ا/ت با جنگکوک دوست بود(دوستا نه دوست پسر بست فرندش بود)
ا/ت اون موقع فقط جنگکوک داشت کسی مثل بقیه باهاش مثل یه روانی برخورد نمیکرد
(پایان فلش بک)
+جن.. جنگکوک
-جونم
+لطفا دیگه...
-کاریش ندارم تموم شد
-پاشو گورتو گم کن تا بلایی دیگه ای سرت نیاوردم
جیهون به زور خودشو از زمین بلند کرد و رفت
-پاشو بیا لباستو عوض کن
جنگکوک از کشوش یه دست لباس راحتی اورد
(ا/ت بعد هر ک اون صحنها یادش می اومد قدرت بدنی شو برای چند ساعتی از دست میداد مثل یه مرده متحرک میشد)
ادامه دارد....
part 4
ویو جنگکوک
رو تختم داراز کشیده بودم ک یهو صدای جیع ا/ت که اسممو صدا میزد شنیدم
یه لحظه قلبم ریخت
ترسیدم سریع خودم رسوندن اتاقش بدون هیچ مکثی در اتاق و باز کردم و با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید
اون حرومزادع داشت به سینه ا/ت دست میزد لباس شو در می اورد
نفهمیدم دارم چیکار میکنم فقط رفتم طرفش
بازو پسره رو گرفتم از ا/ت جداش کردم انداختم رو زمین
افتاد روش تا هر چقدر ک جا داشت مشت خوابوندم تو صورتش
خون جلو چشامو گرفته بود چنان مشت میزدم تو صورتش ک پسره حاله ناله کردن هم نداشت کل صورتش خون شده بود به خودم اومد دیدم ا/ت داره جیغ میزنه
شتتت اصلا حواسم نبود ا/ت بخاطر گذشته ای ک داشته وقتی دعوایی میبنی حالش بد میشه
ویو ا/ت
وقتی جنگکوک اومد داخل عصبانیت تو چشاش موج میزد جیهون و ازم جدا کرد افتاد روش پشت سر هم بهش مشت میزد
دوباره... دوباره داشت یادم می اومد اون خاطره کوفتی... نه نه ا/ت اروم باش اون گذشته.... ولی نمیشد کنترلش کرد اون صداها... تو مغزم هی پلی میشد اون صحنه هی می اومد جلو چشم نه نه اروم باش نهههه
-سریع رفت طرف ا/ت همون جوری گریه میکرد
+نهه خواهش میکنم نههه لطفاا
-ا/ت اروم باش، ا/ت قشنگم اروم باش چیزی نیست
-ا/ت به من گوش کن تموم شد، اون واقعی نیست
(فلش بک)
ا/ت 16 سالش بود یه داداش بزرگتر داشت
یه روز یکی از قلدرای مدرسه داشتن سر به سر ا/ت
میزاشتن ک داداش از راه رسید برای اینکه از خواهرش دفاع کن باهاشون دعوا گرفته
ولی اونا... انقدر بی رحم بودن ک 4 5 نفری به داداشش حمل کردن
داداشش جلو چشمای ا/ت زیر مشت لگدای اونا کشته شد
وقتی داداش شو بردن بیمارستان گفتن استخونه قفسه سینش شکست و داخل قلبش رفت و تموم کرده
ا/ت از اون روز به بعد همش اون صحنه میدید رفت پیش روانپزشک خب نمیشد اینو درست کرد این خاطره براش میموند مگر اینکه حافظش پاک میشد برای همینم هر بار دعوایی میبینه ا/ت اون صحنه براش تدایی میشه
اون موقع ا/ت با جنگکوک دوست بود(دوستا نه دوست پسر بست فرندش بود)
ا/ت اون موقع فقط جنگکوک داشت کسی مثل بقیه باهاش مثل یه روانی برخورد نمیکرد
(پایان فلش بک)
+جن.. جنگکوک
-جونم
+لطفا دیگه...
-کاریش ندارم تموم شد
-پاشو گورتو گم کن تا بلایی دیگه ای سرت نیاوردم
جیهون به زور خودشو از زمین بلند کرد و رفت
-پاشو بیا لباستو عوض کن
جنگکوک از کشوش یه دست لباس راحتی اورد
(ا/ت بعد هر ک اون صحنها یادش می اومد قدرت بدنی شو برای چند ساعتی از دست میداد مثل یه مرده متحرک میشد)
ادامه دارد....
۱۵.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.