Part391
#Part391
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یکی از مدیران که تا جایی که یادمه اصلاً تا حالا ندیده بودمش با لحن تندی شروع کرد به داد و بیداد کردن
حتی حوصله نداشتم جوابش رو بدم
ولی با توهین هایی که داشت میکرد دیگه کم کم داشت عصبیم میکرد
_ خانم رئیس که اومدی بالا سر شرکت تو اصلاً عرضه نگه داشتن همچین شرکتی رو داری؟ اصلاً به غیر از خودت رو خوشکل کردن و ظرف شستن چیز دیگه ای هم بلدی؟ تو رو چه به رئیس شدن انقدر هیچی نمیفهمی که یک ساعته همه دارن برات حرف میزنند یک کلمه جواب کسی رو ندادی تو اصلاً...
میلاد یهو پرید وسط حرفش
_ درست و با فرهنگ صحبت کنید، شما اجازه توهین به ایشون رو ندارید
مرد با لحن چندشی گفت
_ بله دیگه شما بایدم همچین حرفی بزنی
نذاضتم مسلاد جوابش رو بده و با خشم به مرده نگاه کردم
_ شما تو کدوم بخش کار میکنید؟
از قیافش مشخص بود میخواد گنده تر از دهنش حرف بزنه که پریدم توحرفش
_ یک کلمه اینور اونور تر از جواب سوالم مستقیم اخراجتون میکنم، سمت؟!
با اخم زل زد و به اجبار گفت
_مدیر بخش واردات قطعات یدکی
پوزخندی زدم
_ بر اساس شناختم از سایر نیروها از همسرم بعیده که همچین آدم بی شخصیتی رو استخدام کنه ولی چون به مصلحت اندیشی همسرم ایمان داشتم و دارم شما رو اخراج نمیکنم
تا اومد حرفی بزنه سریع ادامه دادم
و نذاشتم حرفی بزنه
_ و اما در مورد اینکه چرا به حرفهای هیچ کدوم گوش ندادم!
به چشمای منتظر یاسمن و. حمان نگاه کردم و لبخند خونسردی زدن و نگاهم رو ازشون گرفتم و با خونسردی ادامه دادم
_ چون میدونم یک سری افراد شما ها رو با حرفهایی که سر و تهش معلوم نیست پر کردند، البته من به بزرگی خودم تک تکتون رو میبخشم
#Part392
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
همه با تعجب داشتند من رو نگاه میکردند که یهو لپ تاپ رو به پرو ژکتور وصل مردم و از رو صندلیم بلند شدم و خودم رو به پریز برق رسوندم که صفحه بهتر نشون داده بشه
تو اون تاریکی نتونستم زیاد نگاه تکتکشون رو بخونم
البته اصلاً هم مهم نبود!
اسلاید ها رو رد کردم و شروع کردم به توضیح دادن روال کار
سکوت محض تو اتاق حکم فرما بود و صدای پر از اعتماد به نفس من بود که با تحکم داشت مرحله به مرحله پروژه رو توضیح میداد
تقریباً ٣٥ دقیقه بود بدون وقفه داشتم حرف میزدم
با تموم شدن حرفهام چراغ رو روشن کردم
آخ که چقدر خوبه پوزه ی بعضیا رو به خاک بمالی
با لبخند و اقتدار رفتم و سرجام نشستم و خیلی خونسرد نگاهم رو بین جمع گذروندم
_ سوالی هست؟
سکوت شد
سکوتی که نشونه ی یه آفرین بزرگ برای من بود
بالاخره اتاق خالی شد و صدای بهت زده میلاد
_ واقعاً فوق العاده بود کارت عجیب زدی تو دهـ....
نذاشتم حرفش رو تموم کنه و زیر لب زمزمه کردم
_ میشه تنهام بزاری؟
چشمام رو بسته بودم و سرم رو به پشتی مبل صندلی چرخ دارم تکیه دادم
نگاه نکردم ببینم عکس العمل میلاد چیه!
میدونستم بازم میخواد نقش یه عاشق پیشه رو بازی کنه ولی واقعاً حرصله نداشتم
با صدای در فهمیدم که به حرفم گوش داد
صدای سام تو گوشم اکو میکرد
" شیرین از تو ارائه پروژه رو میخوان کل پروژه آماده شده تو گاو صندوق هست برش دار و بشین مطالعش کن، ازت یه مدیر با ابهت میخوام، میخوام خودت رو نشون بدی... مو به مو همه چیز موجود هست، حاضرم شرط ببندم یکیشون هم حتی فکر نمی کنند که من پروژه رو کامل کرده باشم تو فقط باید بتونی خوب و با اقتدار وایسی و رو همشون نظارت کنی تا خودم برگردم،... قول میدم برگردم قول!"
#Part393
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
چقدر سخته ماسک آدم قوی رو به صورت زدن و وانمود کنی زندیگیت بازم خوب شده ولی واقعیت اینه که تا سام نیاد هیچ وقت زندگیم خوب نمیشه
با باز شدن یهویی در چشمام رو با خستگی باز کردم
خدا میدونه چندین شبه دارم رو این سخنرانی کردن جلو این همه آدم حق به جانب و معترض کار میکنم
نمیتونستم
چشمام رو باز کردم و به قیافه ی یاسمن خیره شدم
چقدر این دختر ساده بود
همین بود که بچه ها ترجیح میدادند از هیچ چیزی خبر نداشته نباشه
با حرص در رو بستم
چشماش گوله آتیش
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یکی از مدیران که تا جایی که یادمه اصلاً تا حالا ندیده بودمش با لحن تندی شروع کرد به داد و بیداد کردن
حتی حوصله نداشتم جوابش رو بدم
ولی با توهین هایی که داشت میکرد دیگه کم کم داشت عصبیم میکرد
_ خانم رئیس که اومدی بالا سر شرکت تو اصلاً عرضه نگه داشتن همچین شرکتی رو داری؟ اصلاً به غیر از خودت رو خوشکل کردن و ظرف شستن چیز دیگه ای هم بلدی؟ تو رو چه به رئیس شدن انقدر هیچی نمیفهمی که یک ساعته همه دارن برات حرف میزنند یک کلمه جواب کسی رو ندادی تو اصلاً...
میلاد یهو پرید وسط حرفش
_ درست و با فرهنگ صحبت کنید، شما اجازه توهین به ایشون رو ندارید
مرد با لحن چندشی گفت
_ بله دیگه شما بایدم همچین حرفی بزنی
نذاضتم مسلاد جوابش رو بده و با خشم به مرده نگاه کردم
_ شما تو کدوم بخش کار میکنید؟
از قیافش مشخص بود میخواد گنده تر از دهنش حرف بزنه که پریدم توحرفش
_ یک کلمه اینور اونور تر از جواب سوالم مستقیم اخراجتون میکنم، سمت؟!
با اخم زل زد و به اجبار گفت
_مدیر بخش واردات قطعات یدکی
پوزخندی زدم
_ بر اساس شناختم از سایر نیروها از همسرم بعیده که همچین آدم بی شخصیتی رو استخدام کنه ولی چون به مصلحت اندیشی همسرم ایمان داشتم و دارم شما رو اخراج نمیکنم
تا اومد حرفی بزنه سریع ادامه دادم
و نذاشتم حرفی بزنه
_ و اما در مورد اینکه چرا به حرفهای هیچ کدوم گوش ندادم!
به چشمای منتظر یاسمن و. حمان نگاه کردم و لبخند خونسردی زدن و نگاهم رو ازشون گرفتم و با خونسردی ادامه دادم
_ چون میدونم یک سری افراد شما ها رو با حرفهایی که سر و تهش معلوم نیست پر کردند، البته من به بزرگی خودم تک تکتون رو میبخشم
#Part392
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
همه با تعجب داشتند من رو نگاه میکردند که یهو لپ تاپ رو به پرو ژکتور وصل مردم و از رو صندلیم بلند شدم و خودم رو به پریز برق رسوندم که صفحه بهتر نشون داده بشه
تو اون تاریکی نتونستم زیاد نگاه تکتکشون رو بخونم
البته اصلاً هم مهم نبود!
اسلاید ها رو رد کردم و شروع کردم به توضیح دادن روال کار
سکوت محض تو اتاق حکم فرما بود و صدای پر از اعتماد به نفس من بود که با تحکم داشت مرحله به مرحله پروژه رو توضیح میداد
تقریباً ٣٥ دقیقه بود بدون وقفه داشتم حرف میزدم
با تموم شدن حرفهام چراغ رو روشن کردم
آخ که چقدر خوبه پوزه ی بعضیا رو به خاک بمالی
با لبخند و اقتدار رفتم و سرجام نشستم و خیلی خونسرد نگاهم رو بین جمع گذروندم
_ سوالی هست؟
سکوت شد
سکوتی که نشونه ی یه آفرین بزرگ برای من بود
بالاخره اتاق خالی شد و صدای بهت زده میلاد
_ واقعاً فوق العاده بود کارت عجیب زدی تو دهـ....
نذاشتم حرفش رو تموم کنه و زیر لب زمزمه کردم
_ میشه تنهام بزاری؟
چشمام رو بسته بودم و سرم رو به پشتی مبل صندلی چرخ دارم تکیه دادم
نگاه نکردم ببینم عکس العمل میلاد چیه!
میدونستم بازم میخواد نقش یه عاشق پیشه رو بازی کنه ولی واقعاً حرصله نداشتم
با صدای در فهمیدم که به حرفم گوش داد
صدای سام تو گوشم اکو میکرد
" شیرین از تو ارائه پروژه رو میخوان کل پروژه آماده شده تو گاو صندوق هست برش دار و بشین مطالعش کن، ازت یه مدیر با ابهت میخوام، میخوام خودت رو نشون بدی... مو به مو همه چیز موجود هست، حاضرم شرط ببندم یکیشون هم حتی فکر نمی کنند که من پروژه رو کامل کرده باشم تو فقط باید بتونی خوب و با اقتدار وایسی و رو همشون نظارت کنی تا خودم برگردم،... قول میدم برگردم قول!"
#Part393
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
چقدر سخته ماسک آدم قوی رو به صورت زدن و وانمود کنی زندیگیت بازم خوب شده ولی واقعیت اینه که تا سام نیاد هیچ وقت زندگیم خوب نمیشه
با باز شدن یهویی در چشمام رو با خستگی باز کردم
خدا میدونه چندین شبه دارم رو این سخنرانی کردن جلو این همه آدم حق به جانب و معترض کار میکنم
نمیتونستم
چشمام رو باز کردم و به قیافه ی یاسمن خیره شدم
چقدر این دختر ساده بود
همین بود که بچه ها ترجیح میدادند از هیچ چیزی خبر نداشته نباشه
با حرص در رو بستم
چشماش گوله آتیش
۴۷.۷k
۱۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.