Part371 آدمای شرطی
#Part371 #آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تو آسانسور بودیم که میلاد خیره خیره داشت نگام می کرد
سرم رو آوردم بالا و با اخم نگاش کردم که خندید
_ میدونم با کارام اذیتت میکنم ولی مجبورم
یکی از ابروهام رو انداختم بالا
_ من بهت حس یه دوست صمیمی رو دارم اکثر وقتها هم از تو یه همچین حسی میگیرم، ولی میدونی حالم از نگاه های خیرت بهم میخوره، بهم گفتی مجبوری، به سام گفتی میخوای این بازی رو راه بندازی ولی وقت نداشتیم هیچ کدوم بپرسیم چرا؟! الان که هیچ نگاهی روی ما نیست الان بگو چرا باید به این بازی ادامه بدم؟ چرا باید جوری وانمود کنم که انگار داریم همدیگه رو میبوسیم یا باید لبخند های عاشقانه رد و بدل کنیم
پوزخندی زد و سرش رو انداخت پایین
آسانسور رسید بالا
پیاده شدیم ولی اومد راهش رو بگیره و بره ولی جلوش رو گرفتم
_ با تو بودم میلاد، تا وقت داریم بگو ، من نمیتونم تحمل کنم، کاری نکنم بزنم زیر قولی که بهت دادم و...
با غیظ نگام کرد نفس عمیقی کشید و محکم با کف دست کوبید تو دیوار بغل
_ چی میخوای بدونی؟ میخوای جلو تو هم خودم رو تحقیر کنم، بس نیست سالها با اون حس مزخرف و منزجر کننده هر روز شکستم و حالم از خودم بهم خورد؟ اونا نمیدونند من کیم ولی من میدونم اونا دار و دسته ی کی هستند، اونا از من خواسته بودند که مخ تورو بزنم و باهات رابطه برقرار کنم تا اینم بشه یه ضربه برای سام ولی من هیچ وقت این کار رو نکردم
پوز خندی زدم
_ نمیتونستی هم این کار رو بکنی!
زیر چشمی نگاهم کرد
#Part372 #آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ زیاد مطمئن نباش چون من میخواستم هر جور شده حتی از کثیف ترین راه ها هم صحنه سازی میکردم و سام رو نابود میکردم پس با من کل ننداز شیرین
سرم رو تکون دادم و پوزخندی زدم
_ اوک گیریم اونا از تو خواستند این کار رو بکنی حالا که همه فکر میکنند سام مرده چرا داری این بازی رو ادامه بدی؟ اصلاً از کجا معلوم خود خائن تو نباشی؟
با حرص چشمش رو دوخت با چشمام
_ داری دیوونم میکنی! لعنتی من اگه خائن بودم چرا به تو اون شوهرت کمک میکردم ها؟ احمق دشمنای شما دشمنای منم هستند
با صدایی که سعی میکردم نره بالا با حرص توپیدم بهش
_ تو از کجا میدونی دشمنای سام کی هستند؟ آخه نفهم اگه تو خائن نباشی چطوری اینا رو میدونی؟ با کدوم شرط و شروط تو رو فرستادند سمت ما ها؟ چی میخواید از زندگی ما؟
تو چشمام زل زد و بین دندون های کلید شدش تقریباً غرید
_ یک بار دیگه به من بگی خائن یه جوری میزنم تو دهنت که صدای...
جملش رو کامل نکرد جاش حرفش رو خورد
_ میخوام همه چیزو در مورد تو بدونم! همین الان
محکم با حرص کوبید تو دیوار
چشماش سرخ سرخ شده بود
نگاهش رو از من میدزدید
_ با من این کار رو نکن شیرین! قول میدم همه چیز رو برات بگم قول میدم ولی الان نه خواهش میکنم لعنتی خواهش میکنم
#Part373 #آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
عجز رو تو چشماش دیدم
نمیدونم چی تو چشماش بود ولی یه درد عمیق رو به وجودم تزریق کرد
نفس عمیقی کشیدم
_ باشه فقط بهم یه دلیل قانع کننده بده که بازی این نگاه های عاشقونه و مزخرف رو ادامه بدم
لبخندی زد و با محبت بهم نگاه کرد
_ خره سام عین داداشمه محبتی که از اون دیدم حتی از داداش خودم ندیدم... من چطوری به عشقی که بین تو و سام هست خیانت میکنم؟
قول میدم به شرافتم قسم من خائن نیستم ولی یه سری دلایل دارم که میگم کسایی که من دنبالشونم با کسایی که اون بلا رو سر سام آوردند یکی اند! الان دیرمون میشه شیرین قول میدم میگم...
چشمام رو بستم و به صداقتی که تو چشماش بود ایمان آوردم
اگه تمام کاراش فیلم باشه چی؟
لعنت به اینهمه دشمن دور و بر که باعث شده به نزدیکترین آدمهای زندگیمون هم شک پیدا کنیم
حرفی نزدم و راه افتادم سمت انتهای راهرو
قبل از اینکه برسیم به اتاقمون بازوم رو کشید و تو گوشم زمزمه کرد
_ فرهمند رو یادته؟
سرم رو آروم تکون دادم
_ فرهمند پسر داییه همون آدمیه که من دنبالشم و البته کسیه که تو فعالیت هاش چیزهای
مشکوکی تثبیت کردم و مطمئنم دور و نزدیک با اونهایی که این بلا
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
تو آسانسور بودیم که میلاد خیره خیره داشت نگام می کرد
سرم رو آوردم بالا و با اخم نگاش کردم که خندید
_ میدونم با کارام اذیتت میکنم ولی مجبورم
یکی از ابروهام رو انداختم بالا
_ من بهت حس یه دوست صمیمی رو دارم اکثر وقتها هم از تو یه همچین حسی میگیرم، ولی میدونی حالم از نگاه های خیرت بهم میخوره، بهم گفتی مجبوری، به سام گفتی میخوای این بازی رو راه بندازی ولی وقت نداشتیم هیچ کدوم بپرسیم چرا؟! الان که هیچ نگاهی روی ما نیست الان بگو چرا باید به این بازی ادامه بدم؟ چرا باید جوری وانمود کنم که انگار داریم همدیگه رو میبوسیم یا باید لبخند های عاشقانه رد و بدل کنیم
پوزخندی زد و سرش رو انداخت پایین
آسانسور رسید بالا
پیاده شدیم ولی اومد راهش رو بگیره و بره ولی جلوش رو گرفتم
_ با تو بودم میلاد، تا وقت داریم بگو ، من نمیتونم تحمل کنم، کاری نکنم بزنم زیر قولی که بهت دادم و...
با غیظ نگام کرد نفس عمیقی کشید و محکم با کف دست کوبید تو دیوار بغل
_ چی میخوای بدونی؟ میخوای جلو تو هم خودم رو تحقیر کنم، بس نیست سالها با اون حس مزخرف و منزجر کننده هر روز شکستم و حالم از خودم بهم خورد؟ اونا نمیدونند من کیم ولی من میدونم اونا دار و دسته ی کی هستند، اونا از من خواسته بودند که مخ تورو بزنم و باهات رابطه برقرار کنم تا اینم بشه یه ضربه برای سام ولی من هیچ وقت این کار رو نکردم
پوز خندی زدم
_ نمیتونستی هم این کار رو بکنی!
زیر چشمی نگاهم کرد
#Part372 #آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ زیاد مطمئن نباش چون من میخواستم هر جور شده حتی از کثیف ترین راه ها هم صحنه سازی میکردم و سام رو نابود میکردم پس با من کل ننداز شیرین
سرم رو تکون دادم و پوزخندی زدم
_ اوک گیریم اونا از تو خواستند این کار رو بکنی حالا که همه فکر میکنند سام مرده چرا داری این بازی رو ادامه بدی؟ اصلاً از کجا معلوم خود خائن تو نباشی؟
با حرص چشمش رو دوخت با چشمام
_ داری دیوونم میکنی! لعنتی من اگه خائن بودم چرا به تو اون شوهرت کمک میکردم ها؟ احمق دشمنای شما دشمنای منم هستند
با صدایی که سعی میکردم نره بالا با حرص توپیدم بهش
_ تو از کجا میدونی دشمنای سام کی هستند؟ آخه نفهم اگه تو خائن نباشی چطوری اینا رو میدونی؟ با کدوم شرط و شروط تو رو فرستادند سمت ما ها؟ چی میخواید از زندگی ما؟
تو چشمام زل زد و بین دندون های کلید شدش تقریباً غرید
_ یک بار دیگه به من بگی خائن یه جوری میزنم تو دهنت که صدای...
جملش رو کامل نکرد جاش حرفش رو خورد
_ میخوام همه چیزو در مورد تو بدونم! همین الان
محکم با حرص کوبید تو دیوار
چشماش سرخ سرخ شده بود
نگاهش رو از من میدزدید
_ با من این کار رو نکن شیرین! قول میدم همه چیز رو برات بگم قول میدم ولی الان نه خواهش میکنم لعنتی خواهش میکنم
#Part373 #آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
عجز رو تو چشماش دیدم
نمیدونم چی تو چشماش بود ولی یه درد عمیق رو به وجودم تزریق کرد
نفس عمیقی کشیدم
_ باشه فقط بهم یه دلیل قانع کننده بده که بازی این نگاه های عاشقونه و مزخرف رو ادامه بدم
لبخندی زد و با محبت بهم نگاه کرد
_ خره سام عین داداشمه محبتی که از اون دیدم حتی از داداش خودم ندیدم... من چطوری به عشقی که بین تو و سام هست خیانت میکنم؟
قول میدم به شرافتم قسم من خائن نیستم ولی یه سری دلایل دارم که میگم کسایی که من دنبالشونم با کسایی که اون بلا رو سر سام آوردند یکی اند! الان دیرمون میشه شیرین قول میدم میگم...
چشمام رو بستم و به صداقتی که تو چشماش بود ایمان آوردم
اگه تمام کاراش فیلم باشه چی؟
لعنت به اینهمه دشمن دور و بر که باعث شده به نزدیکترین آدمهای زندگیمون هم شک پیدا کنیم
حرفی نزدم و راه افتادم سمت انتهای راهرو
قبل از اینکه برسیم به اتاقمون بازوم رو کشید و تو گوشم زمزمه کرد
_ فرهمند رو یادته؟
سرم رو آروم تکون دادم
_ فرهمند پسر داییه همون آدمیه که من دنبالشم و البته کسیه که تو فعالیت هاش چیزهای
مشکوکی تثبیت کردم و مطمئنم دور و نزدیک با اونهایی که این بلا
۵۹.۱k
۱۸ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.