Part401
#Part401
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
با موتور از بین ماشینا راحت تر تونستم عبور کنم هرچند ساعت ٩شب اطراف خلوت تر بود
تبلتم رو به قسمت جلویی موتور فیکس کرده بودم و اطلاعات لوکیشن رو برای تبلتم فرستاده بودم
با موتور تقریباً ١ساعت و ٤٠ دقیقه تو راه بودم
بالاخره رسیدم به یه جای دور افتاده، شبیه یه سوله یا انباری بزرگ
دو سه مرد هیکلی رو تو حیات اونجا دیدم
لعنتی شب بود و هیچ جا دیده نمیشد
تجهیزات زیادی هم نتونسته بودم با خودم بیارم
منتظر موندم تا بلکه کسی رو ببینم که از اونجا بیاد بیرون ولی دریغ از یک نفر
نا امیدانه دوباره رفتم سمت موتور ، موتور رو خیلی دور تر نگه داشته بودم
خواستم برگردم که از قسمت پشتی سوله متوجه نور شدم
میدونم تنها بودم و خطرناک بود
ولی من تو این راه پی همه چی رو به تنم مالیدم
مصمم رفتم سمت نور
صداهای آرومی شنیدم ولی قوه تشخیصم پایین بود
ولی از لای پنجره تونستم یه چیزایی ببینم
مردی نشسته بود و پشتش به من بود
اون یکی مردی که داشتم میدیدمش قیافش عجیب آشنا بود
چشمام رو بستم و تمرکز کردم
کجا دیدمش؟!؟!
صدای پایی رو شنیدم مجبور شدم سریع خودم رو گم و گور کنم
نگهبانها بودند
چیز زیادی دستگیرم نشد
ولی همینکه جاشون رو پیدا کردم برام زیاد بود
فردا شب با تجهیزات بیشتر میام
#Part402
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
بعد از پیاده روی نسبتاً طولانی به موتور رسیدم
پایه ی موتور رو دادم بالا
همینکه اومدم گاز بدم انگار تو مغزم جرقه خورد
بر گشتم به گذشته
" مواظب خودت باش پسر، من از اوناش نیستم دوبار شکست رو قبول کنم، آخرین باریه که شکستم میدی منتظرم همین امروز منتظر سورپرایزی که برات دارم باش"
یدونه زدم تو پیشونیم
روز مناقصه من همین یارو رو دیدم
اوووم اسم شرکتش هم
اها مهر دانش!
لعنتی تهدیدش رو جدی نگرفتم
مشتی به دسته ی موتور زدم
لعنتی...
عوضی...
حاظرم شرط ببندم به خاطر من وارد اون مناقصه شده بود
حاضرم شرط ببندم تهدیدهایی که در مورد شیرین بود و اون همه عکس که بهم ثابت میکرد شیرین با میلاد رابطه داره همه کار این بوده
ولی چرا!؟
من چه مشکلی براش پیش آورده بودم
یه حس هایی داشتم که عجیب من رو میترسوند
میترسیدم گذشته و کارهایی که کردیم به قضیه ی الانمون ربط داشته باشه
ولی غیر ممکنه من رو پیدا کرده باشند
مگه میشه؟!
با حرص موتور رو روشن کردم و به سمت مغازه کامی حرکت کردم
تو راه منصرف شدم و به کامی زنگ زدم که نمیرم پیشش
مسیر موتور رو به سمت پناه گاه زیر زمینی خونه منحرف کردم
ورودی اون پناه گاه دو خیابون اونور تر داخل یه کوچه و داخل مغازه ی متروکه
اصلاً اونجا کلاً عمدی متروکه شده بود
نه تنها خونت ی من بلکه خونه ی ٥ نفر دیگه هم به اونجا راه داشت که همه تونل زیر زمینی برای فرار داشتند ولی اونها کی بودند؟!
البته که نمیدونم...!
دیر وقت بود و خیلی راحت در اونجا رو باز کردم و داخل شدم و در رو بستم
رمز در مربوط به خودم رو زدم و وارد شدم
موتور برقی که جا گذاشته بودم اونجا بود
اینجا واقعاً خفگی آور بود
#Part403
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سوار موتور شدم و و از دالان تنگ و طولانی رد شدم
انقدر مسیر طولانی بود که تقریباً یک ربع ٢٠ دقیقه تو راه بودم
رسیدم به در امنیتی
با اثر انگشت بازش کردم و وارد راهرو سفید شدم
اینجا هواش خیلی بهتر بود
از موتور پیاده شدم و زدمش به برق
سیستم امنیتی رو چک کردم و البته دوربین های خونه رو
شیرین هیچ جا نبود
مامان خوابیده بود
فقط از اینجا میتونستم خونه رو چک کنم چون وقتی میخواستم از مغازه کامی خونه رو چک کنم باید دوربین ها رو هک میکردم که کسی که هکشون کرده متوجه یه بیگانه دیگه میشد و رد من رو میزد
مامان رو دیدم که خوابیده بود
دفعه آخر خودم از شیرین خواستم که به مامان بگه من زندم وگرنه نمیدونم چه اتفاقی براش میوفتاد
نمیدونم بعد از مرگ رهام مرگ من رو هم میتونست هضم کنه؟!
اتاقهای دیگه رو چک کردم
من تو حموم دوربین نداشتم ولی از این سمت نور در حموم مشخص بود
چراغاش خاموش بود پس مطمئناً کسی داخلش نبود
نمیدونستم چ
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
با موتور از بین ماشینا راحت تر تونستم عبور کنم هرچند ساعت ٩شب اطراف خلوت تر بود
تبلتم رو به قسمت جلویی موتور فیکس کرده بودم و اطلاعات لوکیشن رو برای تبلتم فرستاده بودم
با موتور تقریباً ١ساعت و ٤٠ دقیقه تو راه بودم
بالاخره رسیدم به یه جای دور افتاده، شبیه یه سوله یا انباری بزرگ
دو سه مرد هیکلی رو تو حیات اونجا دیدم
لعنتی شب بود و هیچ جا دیده نمیشد
تجهیزات زیادی هم نتونسته بودم با خودم بیارم
منتظر موندم تا بلکه کسی رو ببینم که از اونجا بیاد بیرون ولی دریغ از یک نفر
نا امیدانه دوباره رفتم سمت موتور ، موتور رو خیلی دور تر نگه داشته بودم
خواستم برگردم که از قسمت پشتی سوله متوجه نور شدم
میدونم تنها بودم و خطرناک بود
ولی من تو این راه پی همه چی رو به تنم مالیدم
مصمم رفتم سمت نور
صداهای آرومی شنیدم ولی قوه تشخیصم پایین بود
ولی از لای پنجره تونستم یه چیزایی ببینم
مردی نشسته بود و پشتش به من بود
اون یکی مردی که داشتم میدیدمش قیافش عجیب آشنا بود
چشمام رو بستم و تمرکز کردم
کجا دیدمش؟!؟!
صدای پایی رو شنیدم مجبور شدم سریع خودم رو گم و گور کنم
نگهبانها بودند
چیز زیادی دستگیرم نشد
ولی همینکه جاشون رو پیدا کردم برام زیاد بود
فردا شب با تجهیزات بیشتر میام
#Part402
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
بعد از پیاده روی نسبتاً طولانی به موتور رسیدم
پایه ی موتور رو دادم بالا
همینکه اومدم گاز بدم انگار تو مغزم جرقه خورد
بر گشتم به گذشته
" مواظب خودت باش پسر، من از اوناش نیستم دوبار شکست رو قبول کنم، آخرین باریه که شکستم میدی منتظرم همین امروز منتظر سورپرایزی که برات دارم باش"
یدونه زدم تو پیشونیم
روز مناقصه من همین یارو رو دیدم
اوووم اسم شرکتش هم
اها مهر دانش!
لعنتی تهدیدش رو جدی نگرفتم
مشتی به دسته ی موتور زدم
لعنتی...
عوضی...
حاظرم شرط ببندم به خاطر من وارد اون مناقصه شده بود
حاضرم شرط ببندم تهدیدهایی که در مورد شیرین بود و اون همه عکس که بهم ثابت میکرد شیرین با میلاد رابطه داره همه کار این بوده
ولی چرا!؟
من چه مشکلی براش پیش آورده بودم
یه حس هایی داشتم که عجیب من رو میترسوند
میترسیدم گذشته و کارهایی که کردیم به قضیه ی الانمون ربط داشته باشه
ولی غیر ممکنه من رو پیدا کرده باشند
مگه میشه؟!
با حرص موتور رو روشن کردم و به سمت مغازه کامی حرکت کردم
تو راه منصرف شدم و به کامی زنگ زدم که نمیرم پیشش
مسیر موتور رو به سمت پناه گاه زیر زمینی خونه منحرف کردم
ورودی اون پناه گاه دو خیابون اونور تر داخل یه کوچه و داخل مغازه ی متروکه
اصلاً اونجا کلاً عمدی متروکه شده بود
نه تنها خونت ی من بلکه خونه ی ٥ نفر دیگه هم به اونجا راه داشت که همه تونل زیر زمینی برای فرار داشتند ولی اونها کی بودند؟!
البته که نمیدونم...!
دیر وقت بود و خیلی راحت در اونجا رو باز کردم و داخل شدم و در رو بستم
رمز در مربوط به خودم رو زدم و وارد شدم
موتور برقی که جا گذاشته بودم اونجا بود
اینجا واقعاً خفگی آور بود
#Part403
#آدمهای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سوار موتور شدم و و از دالان تنگ و طولانی رد شدم
انقدر مسیر طولانی بود که تقریباً یک ربع ٢٠ دقیقه تو راه بودم
رسیدم به در امنیتی
با اثر انگشت بازش کردم و وارد راهرو سفید شدم
اینجا هواش خیلی بهتر بود
از موتور پیاده شدم و زدمش به برق
سیستم امنیتی رو چک کردم و البته دوربین های خونه رو
شیرین هیچ جا نبود
مامان خوابیده بود
فقط از اینجا میتونستم خونه رو چک کنم چون وقتی میخواستم از مغازه کامی خونه رو چک کنم باید دوربین ها رو هک میکردم که کسی که هکشون کرده متوجه یه بیگانه دیگه میشد و رد من رو میزد
مامان رو دیدم که خوابیده بود
دفعه آخر خودم از شیرین خواستم که به مامان بگه من زندم وگرنه نمیدونم چه اتفاقی براش میوفتاد
نمیدونم بعد از مرگ رهام مرگ من رو هم میتونست هضم کنه؟!
اتاقهای دیگه رو چک کردم
من تو حموم دوربین نداشتم ولی از این سمت نور در حموم مشخص بود
چراغاش خاموش بود پس مطمئناً کسی داخلش نبود
نمیدونستم چ
۲۴۸.۷k
۲۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.