𝕡𝕒𝕣𝕥³³
𝕡𝕒𝕣𝕥³³
چند ساعتی ویلون توی خیابونا راه میرفتم! گوشیم مدام زنگ میخورد اما اهمیت نمیدادم!
هقق دارم چیکار میکنم؟ من انتخاب کرده بودم تا پیش ته بمونم پس بچه چ عیبی داره؟ مشکل من اینه ک نمیتونم اذیت شدن بچمو ببینم! آخه من از شغل واقعی ته خبر ندارم! از همه بدتر ته هنوز خودش نتونسته با خودش کنار بیاد چ برسه ب اینکه بخواد پدر بشه و مواظب من و بچم باشه!
تازه اگ بعد بچه دار شدنمون باهام سرد تر نشه!
باید چیکار کنم؟ برم پیش نونا؟ هققق برم بهش چی بگم؟ بگم قراره حامله بشم؟ بگم ازدواجمون واسشون رسمی شده؟ هققق برم بشم نمک زخمشون؟ ولی ولی اگ نرم کجا برم؟ پولی هم ک همراهم نیست! من باید برم پیش نونا و بهش بگم ک ته بهم دروغ گفته بود ک باردارم! برام مهم نیست اگ بیرونم کنن،چون حق دارن! هرکاری کنن حق دارن!
قدمامو تند کردم و به سمت خونه نونا حرکت کردم،دقیق یادم نبود اما خب میتونستم با دیدن به خونش برسم! چقدر ک من باهاش خاطره دارم! چقدر دلم براش تنگه!
تقریبا ۳۰متری ب خونه نونا مونده بود ک....
ویو ته
رفتم اتاق پدرم و بعد از چیزایی ک راجب بچه داری و این چرت و پرتا بهم گفت برگشتم پیش ات
_ا..ات!اون کجاس؟
با کمک چند نفر کل ساختمون رو گشتیم اما خبری ازش نبود!
_اه لعنتی!
رفتم سمت نگهبانای کنار در!
_ببینم دوست دختر منو ندیدین از اینجا بره؟
نگهبان= قربان مهمونی برای ایشون بوده و همه بهشون توجه میکنن چطور میتونن فرار کنن؟
_نمیدونم نیست!
دویدم طرف اتاق پدرم و براش توضیح دادم
پ/ت=هرچی زود تر پیداش میکنی فهمیدی! همونطور ک دکتر گفت اون میتونه بهترین بچه رو برات بیاره! از همه مهم تر نمیخوام آبروم بره!
با چند تا از آدمای بابام زدیم بیرون و توی کوچه خیابونا!
_عوضی،منو توی این حالم میزاری میری هااا! شانس بیاری پیدات نکنم!
خیابونای دور و برو گشتیم اما کسی رو با لباس قهوه ای و شکل و قیافه ات ندیدن
_یعنی کجا رفته؟ اون حالیش نیست جونشم تو خطره؟
یه جایی ب فکرم رسید! خونه نونا
_اگ واقعا اونجا باشه بعید بدونم زندش بزارم!
پامو گذاشتم روی گاز و تند میروندم وقتی نزدیکای خونشون بودم دختری رو با شنل سفید دیدم ک کنار دیوار تکیه داده و تو فکره....
_اتت(عصبی)
ماشین رو زدم کنار و رفتم جلوش
از ترس قرمز شده بود و لکنت گرفته بود و اشک میریخت
+ت...ت...ته!
ک زدم توی دهنش!
+ه...ه...هقققق
دستشو گرفتم و کشوندمش سمت ماشین،انداختمش داخل و درو بستم
_حالیت نیس با کی در افتادی!
فقط هق هق میکرد
+من نمیخوام پیشت باشم! ازت متنفر...
زدم توی دهنش
+هققق
_نفهمم صداتو!
با تند ترین سرعتم روندم! نمیتونست جلوی خودشو بگیره و فقط هق هق میکرد
این پارت شرایط ندارهه خوشحال باشیدد
#فیک
#هیونجین
#فلیکس
#ته
#ات
#نونا
#بیتیاس
#استریکیدز
چند ساعتی ویلون توی خیابونا راه میرفتم! گوشیم مدام زنگ میخورد اما اهمیت نمیدادم!
هقق دارم چیکار میکنم؟ من انتخاب کرده بودم تا پیش ته بمونم پس بچه چ عیبی داره؟ مشکل من اینه ک نمیتونم اذیت شدن بچمو ببینم! آخه من از شغل واقعی ته خبر ندارم! از همه بدتر ته هنوز خودش نتونسته با خودش کنار بیاد چ برسه ب اینکه بخواد پدر بشه و مواظب من و بچم باشه!
تازه اگ بعد بچه دار شدنمون باهام سرد تر نشه!
باید چیکار کنم؟ برم پیش نونا؟ هققق برم بهش چی بگم؟ بگم قراره حامله بشم؟ بگم ازدواجمون واسشون رسمی شده؟ هققق برم بشم نمک زخمشون؟ ولی ولی اگ نرم کجا برم؟ پولی هم ک همراهم نیست! من باید برم پیش نونا و بهش بگم ک ته بهم دروغ گفته بود ک باردارم! برام مهم نیست اگ بیرونم کنن،چون حق دارن! هرکاری کنن حق دارن!
قدمامو تند کردم و به سمت خونه نونا حرکت کردم،دقیق یادم نبود اما خب میتونستم با دیدن به خونش برسم! چقدر ک من باهاش خاطره دارم! چقدر دلم براش تنگه!
تقریبا ۳۰متری ب خونه نونا مونده بود ک....
ویو ته
رفتم اتاق پدرم و بعد از چیزایی ک راجب بچه داری و این چرت و پرتا بهم گفت برگشتم پیش ات
_ا..ات!اون کجاس؟
با کمک چند نفر کل ساختمون رو گشتیم اما خبری ازش نبود!
_اه لعنتی!
رفتم سمت نگهبانای کنار در!
_ببینم دوست دختر منو ندیدین از اینجا بره؟
نگهبان= قربان مهمونی برای ایشون بوده و همه بهشون توجه میکنن چطور میتونن فرار کنن؟
_نمیدونم نیست!
دویدم طرف اتاق پدرم و براش توضیح دادم
پ/ت=هرچی زود تر پیداش میکنی فهمیدی! همونطور ک دکتر گفت اون میتونه بهترین بچه رو برات بیاره! از همه مهم تر نمیخوام آبروم بره!
با چند تا از آدمای بابام زدیم بیرون و توی کوچه خیابونا!
_عوضی،منو توی این حالم میزاری میری هااا! شانس بیاری پیدات نکنم!
خیابونای دور و برو گشتیم اما کسی رو با لباس قهوه ای و شکل و قیافه ات ندیدن
_یعنی کجا رفته؟ اون حالیش نیست جونشم تو خطره؟
یه جایی ب فکرم رسید! خونه نونا
_اگ واقعا اونجا باشه بعید بدونم زندش بزارم!
پامو گذاشتم روی گاز و تند میروندم وقتی نزدیکای خونشون بودم دختری رو با شنل سفید دیدم ک کنار دیوار تکیه داده و تو فکره....
_اتت(عصبی)
ماشین رو زدم کنار و رفتم جلوش
از ترس قرمز شده بود و لکنت گرفته بود و اشک میریخت
+ت...ت...ته!
ک زدم توی دهنش!
+ه...ه...هقققق
دستشو گرفتم و کشوندمش سمت ماشین،انداختمش داخل و درو بستم
_حالیت نیس با کی در افتادی!
فقط هق هق میکرد
+من نمیخوام پیشت باشم! ازت متنفر...
زدم توی دهنش
+هققق
_نفهمم صداتو!
با تند ترین سرعتم روندم! نمیتونست جلوی خودشو بگیره و فقط هق هق میکرد
این پارت شرایط ندارهه خوشحال باشیدد
#فیک
#هیونجین
#فلیکس
#ته
#ات
#نونا
#بیتیاس
#استریکیدز
۱۹.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.