پارت 9
پارت 9
شب شد اتش کردن و شام خوردن همه رفتن خوابیدن ولی ات نتونست بخوابه همش فکر گردنبد که تویه اب پیداش کرده بود ساعت 10 شب بود که ات رفت باغ و نشست رویه تاب (عکسشو گذاشتم) نوره ماه همجارو روشن کرده بود و گردنبند تویه دستاش بود داشت نگاهش میکرد که پشتش نوشته بود "این گردنبند قدرت تو هس " شوک شدم واقعا عجیب بود اما کردم گردنم
ویو جونگکوک
نتونستم بخوابم و رفتم باغ دیدم ات رویه تاب نشسته داره به ماه نگاه میکنه خیلی خشگل بود موهاش تا باسنش میومد چشام مشکی بود مثل شب صورتش سفید بود مثل نوره ماه لباش قرمز بود مثل شراب اندامش مثل اونسره هنری بود اوففففف پسر فکر کنم عاشقش شدم. رفتم پیشش نشستم
جونگکوک: توهم خوابت نبورد
ات: ها.. نه
جونگکوک: ات... تو امروز خیلی خشگل شده بودی
ات: مرسی😊
جونگکوک: ات... دوست پسر داری
ات: نه چطور؟
جونگکوک: اها همینجوری گفتم( ذوق)
ویو لیا🤦🏻♀️🙄🔪
از خواب بیدار شدم که صدایه خندیدن میومد از پنجره نگاه کردم دیدم جونگکوک و ات دارن حرف و میخندن. از اول از ات خوشم نیومد دختر چش سفید (خودتی) رفت پیششون
لیا: دارین چیکار میکنین
جونگکوک: عه توهم اومدی (سرد)
ات: ببخشید من میرم بخوابم
لیا: ات خوانوم یه بار دیگه ببینم دوباره پیشه دوست پسرم هستی خفت میکنم 😏
ات: تو میخوای منو خفه کنی... هوم پس بیا منو خفه کن اگر تونستی فعلا شب بخیر
ات رفت
جونگکوک: لیا این چی بود بهش گفتی منو تو هنوز دوست پسر و دوست دختر نشدیم فقط پدرت گفته و منم دوست ندارم تو دوست دخترم بشی میفهمی... من اقرار دوست پسر ات بشم اینم بابام به بابایه ات گفته چون میدونه یه ادم درستی هس (عصبی)
لیا: یعنی اینکه منو دیگه دوست نداری
جونگکوک: من از اولم دوست نداشتم تو خودتو چسبوندی بهم (سرد عصبی)
لیا ازونجا رفت تویه اتاق و........
#فیک_جونگکوک
شب شد اتش کردن و شام خوردن همه رفتن خوابیدن ولی ات نتونست بخوابه همش فکر گردنبد که تویه اب پیداش کرده بود ساعت 10 شب بود که ات رفت باغ و نشست رویه تاب (عکسشو گذاشتم) نوره ماه همجارو روشن کرده بود و گردنبند تویه دستاش بود داشت نگاهش میکرد که پشتش نوشته بود "این گردنبند قدرت تو هس " شوک شدم واقعا عجیب بود اما کردم گردنم
ویو جونگکوک
نتونستم بخوابم و رفتم باغ دیدم ات رویه تاب نشسته داره به ماه نگاه میکنه خیلی خشگل بود موهاش تا باسنش میومد چشام مشکی بود مثل شب صورتش سفید بود مثل نوره ماه لباش قرمز بود مثل شراب اندامش مثل اونسره هنری بود اوففففف پسر فکر کنم عاشقش شدم. رفتم پیشش نشستم
جونگکوک: توهم خوابت نبورد
ات: ها.. نه
جونگکوک: ات... تو امروز خیلی خشگل شده بودی
ات: مرسی😊
جونگکوک: ات... دوست پسر داری
ات: نه چطور؟
جونگکوک: اها همینجوری گفتم( ذوق)
ویو لیا🤦🏻♀️🙄🔪
از خواب بیدار شدم که صدایه خندیدن میومد از پنجره نگاه کردم دیدم جونگکوک و ات دارن حرف و میخندن. از اول از ات خوشم نیومد دختر چش سفید (خودتی) رفت پیششون
لیا: دارین چیکار میکنین
جونگکوک: عه توهم اومدی (سرد)
ات: ببخشید من میرم بخوابم
لیا: ات خوانوم یه بار دیگه ببینم دوباره پیشه دوست پسرم هستی خفت میکنم 😏
ات: تو میخوای منو خفه کنی... هوم پس بیا منو خفه کن اگر تونستی فعلا شب بخیر
ات رفت
جونگکوک: لیا این چی بود بهش گفتی منو تو هنوز دوست پسر و دوست دختر نشدیم فقط پدرت گفته و منم دوست ندارم تو دوست دخترم بشی میفهمی... من اقرار دوست پسر ات بشم اینم بابام به بابایه ات گفته چون میدونه یه ادم درستی هس (عصبی)
لیا: یعنی اینکه منو دیگه دوست نداری
جونگکوک: من از اولم دوست نداشتم تو خودتو چسبوندی بهم (سرد عصبی)
لیا ازونجا رفت تویه اتاق و........
#فیک_جونگکوک
۱۰.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.