پارت 5 فصل 3 منه گناهکار
پارت 5 فصل 3 منه گناهکار
شوگا : چی داری میگی ا/ت کجاس اگه بلایی سرش بیاری من
مرده : تو چی
شوگا : میکشمت کثافت با ا/ت چیکار کردی
مرده : اون داره عذاب میکشه اگه بازم به دنبالش کشتن ادامه بدی برای ا/ت بد میشه
شوگا : ببین مرتیکه
گوشی رو قط کرد لعنت بهت نشستم رو تخت و سرمو با دستام گرفتم باید یه فکری بکنم گفت که داره عذاب میکشه ا/ت باهات چیکار کردن کجایی
متوجه اشکایی که از گونم سر میخورد بودم دلم براش تنگ شده ای کاش اینجا بودی ای کاش اون شب تورو نمیبردم اونجا ای کاش
با دستام اشکامو پاک کردم
ا/ت ویو
خوابیده بودم که با صدای جانی بیدار شدم عادت کردم دیگه وقتی بیدار میشم چشمامو باز نمیکنم
جانی : ا/ت منم چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم
ا/ت :...ببخشید من عادت کردم
بهم لبخند زدم
جانی : اشکال نداره میدونم خبر دارم
ا/ت : چیزی شده آخه فکر نکنم زیاد گذشته باشه
جانی : نه ساعت 5 صبحه
ا/ت : چیشده
جانی : خب رئیس گفت که باهات کار داره
ا/ت : چیکارم داره؟
جانی : نمیدونم فقط خیلی اعصبی بود ... مواظب خودت باش ا/ت
ا/ت : من دیگه عادت کردم مهم نیست
جانی : میدونی که باید دستات و چشماتو ببندم
ا/ت : میدونم اشکال نداره
دستامو با طناب بست و پارچه رو دور چشمام پیچید دستمو گرفت
جانی : بریم ا/ت؟
ا/ت : اوهوم
منو برد به همون اتاق درو باز کرد
جانی : برو جلوتر
رفتم جلو بازم صداش اومد
متیو : به به ا/ت خانم
جانی درو بست
به طرف صدا برگشتم
متیو : امروز خوشگل تر شدی
این چی داره میگه پاشد و اومد جلوم وایساد اینو حس میکردم دستشو نوازش وار روی گونم میکشید
متیو : امروز خیلی اعصبانیم کردی باید تنبیه بشی
خودمو کشیدم کنار که از موهام گرفت
متیو : حالا دیگه رو حرف من حرف میزنی
کشوندم و پرتم کرد روی صندلی
متیو : دوست پسرتم که ول کن نیست حساب اونم میرسم
تا اینو گفت برق از سرم پرید
ا/ت : چی
متیو : چی شد حرفش که شد به حرف اومدی امروز قراره زیاد حرف بزنی
ا/ت : باهاش کاری نداشته باش
متیو : اووو ازش طرفداری هم که میکنی
از یه طرف خوشحال بودم که به فکرم هست و دنبالم میگرده از یه طرفم دلشوره دارم که نکنه بلایی سرش بیارن
ساعتشو پرت کرد روی میز صداشو شنیدم صدای باز شدن در کمد داره شروع میشه یه نفس عمیق کشیدم
اومد سمتم و با زنجیر پاهامو بست
متیو : دارم برات ایندفعه نمیتونی از دستم فرار کنی
صدای قفل شدن در میومد و این نشونه ی خوبی نبود نفسام تند شده بود اومد سمتم از بازوم گرفت و پرتم کرد روی زمین
صدای زنجیرو میتونستم بشنوم حتی پارچه دور چشمامو هم باز نکرد
شروع کرد به زدن این زنجیر با بقیه زنجیر فرق داشت این خیلی درد بیشتری داشت با هر ضربش درد توی تمام وجودم پخش میشد بین زدنش حرفاشم به گوشم میرسید
متیو : اون پسره نمیدونه که قراره اینجا جون بدی و بمیری شما دوتا هیچ وقت نمیتونید به هم برسید چون دیگه ا/تی باقی نمیمونه
ا/ت : آخخ تروخدا... لط... فا این این... کارو
متیو : خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم
تقلا میکردم اما زنجیر پام و طناب دستم باز نمیشد
ا/ت : لط.. فا
دستام میلرزید
متیو : مگه نگفتم خفه شو
یه لحظه رفت یه جایی بعد از چند دقیقه احساس چیزی چسبناکی رو روی دهنم احساس کردم چسب چسبوند به دهنم دیگه حتی نمیتونستم داد بزنم
متیو : باید خفه میشدی خودت خواستی
بیشتر زد با هر ضربه ای که میزد تقلای منم بیشتر میشد ولی اون ادامه میداد
متیو : تو باید بمیری عوضی ( با داد )
متیو : باید بمیری( با داد )
جانی ویو
اولش صدای داد ا/ت میومد ولی یهو صداش قط شد خیلی نگران شدم ایندفعه فرق میکنه توی این 2 سال که ا/تو اوردن اینجا انقدر رئیس رو اعصبی ندیده بودم خیلی میترسم نکنه بلایی سر ا/ت اورده باشه صدای داد خودش میومد ولی چون در آهنی بود حرفاش کامل به گوشم نمیرسید
ا/ت ویو
داشت میزد که یهو زنجیر و پرت کرد روی میز صدای وحشتناکی داد حتما رفت سراغ یه چیز دیگه اشکام بی اختیار میریختن احساس تیزی ای رو روی شونم حس کردم چاقو بود
متیو : فکر کردی تموم شده اشتباه فکر کردی امشب تو اینجا جون میدی
چاقو رو روی شونم کشید گرمی خونو روی شونم حس کردم بیشتر کشید عرق کرده بودم تقلا میکردم اما هر چقدر تقلا میکردم بیشتر به کارش ادامه میداد
متیو : الکی تقلا نکن نمیتونی... آزاد بشی
متیو : امروز میخوام برات یه کار دیگه هم بکنم
صدای بهم خوردن دو طرف قیچی اومد
متیو : فکر میکنم موهات خیلی بلنده بهتره یکم برات کوتاهش کنم
داد زدم ولی تو دهنم خفه شد کسی صدامو نمیشنید تقلا کردم که محکم گرفتم
متیو : انقدر تقلا نکن این فرصت نصیب هر کسی نمیشه که موهاشو مرتب کنم
نفسام هر لحظه تند تر و تند تر میشد
شوگا : چی داری میگی ا/ت کجاس اگه بلایی سرش بیاری من
مرده : تو چی
شوگا : میکشمت کثافت با ا/ت چیکار کردی
مرده : اون داره عذاب میکشه اگه بازم به دنبالش کشتن ادامه بدی برای ا/ت بد میشه
شوگا : ببین مرتیکه
گوشی رو قط کرد لعنت بهت نشستم رو تخت و سرمو با دستام گرفتم باید یه فکری بکنم گفت که داره عذاب میکشه ا/ت باهات چیکار کردن کجایی
متوجه اشکایی که از گونم سر میخورد بودم دلم براش تنگ شده ای کاش اینجا بودی ای کاش اون شب تورو نمیبردم اونجا ای کاش
با دستام اشکامو پاک کردم
ا/ت ویو
خوابیده بودم که با صدای جانی بیدار شدم عادت کردم دیگه وقتی بیدار میشم چشمامو باز نمیکنم
جانی : ا/ت منم چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم
ا/ت :...ببخشید من عادت کردم
بهم لبخند زدم
جانی : اشکال نداره میدونم خبر دارم
ا/ت : چیزی شده آخه فکر نکنم زیاد گذشته باشه
جانی : نه ساعت 5 صبحه
ا/ت : چیشده
جانی : خب رئیس گفت که باهات کار داره
ا/ت : چیکارم داره؟
جانی : نمیدونم فقط خیلی اعصبی بود ... مواظب خودت باش ا/ت
ا/ت : من دیگه عادت کردم مهم نیست
جانی : میدونی که باید دستات و چشماتو ببندم
ا/ت : میدونم اشکال نداره
دستامو با طناب بست و پارچه رو دور چشمام پیچید دستمو گرفت
جانی : بریم ا/ت؟
ا/ت : اوهوم
منو برد به همون اتاق درو باز کرد
جانی : برو جلوتر
رفتم جلو بازم صداش اومد
متیو : به به ا/ت خانم
جانی درو بست
به طرف صدا برگشتم
متیو : امروز خوشگل تر شدی
این چی داره میگه پاشد و اومد جلوم وایساد اینو حس میکردم دستشو نوازش وار روی گونم میکشید
متیو : امروز خیلی اعصبانیم کردی باید تنبیه بشی
خودمو کشیدم کنار که از موهام گرفت
متیو : حالا دیگه رو حرف من حرف میزنی
کشوندم و پرتم کرد روی صندلی
متیو : دوست پسرتم که ول کن نیست حساب اونم میرسم
تا اینو گفت برق از سرم پرید
ا/ت : چی
متیو : چی شد حرفش که شد به حرف اومدی امروز قراره زیاد حرف بزنی
ا/ت : باهاش کاری نداشته باش
متیو : اووو ازش طرفداری هم که میکنی
از یه طرف خوشحال بودم که به فکرم هست و دنبالم میگرده از یه طرفم دلشوره دارم که نکنه بلایی سرش بیارن
ساعتشو پرت کرد روی میز صداشو شنیدم صدای باز شدن در کمد داره شروع میشه یه نفس عمیق کشیدم
اومد سمتم و با زنجیر پاهامو بست
متیو : دارم برات ایندفعه نمیتونی از دستم فرار کنی
صدای قفل شدن در میومد و این نشونه ی خوبی نبود نفسام تند شده بود اومد سمتم از بازوم گرفت و پرتم کرد روی زمین
صدای زنجیرو میتونستم بشنوم حتی پارچه دور چشمامو هم باز نکرد
شروع کرد به زدن این زنجیر با بقیه زنجیر فرق داشت این خیلی درد بیشتری داشت با هر ضربش درد توی تمام وجودم پخش میشد بین زدنش حرفاشم به گوشم میرسید
متیو : اون پسره نمیدونه که قراره اینجا جون بدی و بمیری شما دوتا هیچ وقت نمیتونید به هم برسید چون دیگه ا/تی باقی نمیمونه
ا/ت : آخخ تروخدا... لط... فا این این... کارو
متیو : خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم
تقلا میکردم اما زنجیر پام و طناب دستم باز نمیشد
ا/ت : لط.. فا
دستام میلرزید
متیو : مگه نگفتم خفه شو
یه لحظه رفت یه جایی بعد از چند دقیقه احساس چیزی چسبناکی رو روی دهنم احساس کردم چسب چسبوند به دهنم دیگه حتی نمیتونستم داد بزنم
متیو : باید خفه میشدی خودت خواستی
بیشتر زد با هر ضربه ای که میزد تقلای منم بیشتر میشد ولی اون ادامه میداد
متیو : تو باید بمیری عوضی ( با داد )
متیو : باید بمیری( با داد )
جانی ویو
اولش صدای داد ا/ت میومد ولی یهو صداش قط شد خیلی نگران شدم ایندفعه فرق میکنه توی این 2 سال که ا/تو اوردن اینجا انقدر رئیس رو اعصبی ندیده بودم خیلی میترسم نکنه بلایی سر ا/ت اورده باشه صدای داد خودش میومد ولی چون در آهنی بود حرفاش کامل به گوشم نمیرسید
ا/ت ویو
داشت میزد که یهو زنجیر و پرت کرد روی میز صدای وحشتناکی داد حتما رفت سراغ یه چیز دیگه اشکام بی اختیار میریختن احساس تیزی ای رو روی شونم حس کردم چاقو بود
متیو : فکر کردی تموم شده اشتباه فکر کردی امشب تو اینجا جون میدی
چاقو رو روی شونم کشید گرمی خونو روی شونم حس کردم بیشتر کشید عرق کرده بودم تقلا میکردم اما هر چقدر تقلا میکردم بیشتر به کارش ادامه میداد
متیو : الکی تقلا نکن نمیتونی... آزاد بشی
متیو : امروز میخوام برات یه کار دیگه هم بکنم
صدای بهم خوردن دو طرف قیچی اومد
متیو : فکر میکنم موهات خیلی بلنده بهتره یکم برات کوتاهش کنم
داد زدم ولی تو دهنم خفه شد کسی صدامو نمیشنید تقلا کردم که محکم گرفتم
متیو : انقدر تقلا نکن این فرصت نصیب هر کسی نمیشه که موهاشو مرتب کنم
نفسام هر لحظه تند تر و تند تر میشد
۶۶.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.