حق با تو بود ، جنون از حد گذشته است.
حق با تو بود ، جنون از حد گذشته است.
بیهوده پنجره ها را گشودم وقتی که چشم تماشا برایم نمانده است...
من، بیهوده از خواب برگشتم به بیداری.
در خواب، برنا بودم و مغرور
در خواب نزدیک بودم و خواستنی
در خواب به عشق مومن بودم
در خواب زنده بودم...
حالا ببین جز خط های پیشانی و گلایه های گلو چه مانده از مردی که می خواست دنیا را تغییر بدهد، به خواستن تو و به کلمه و به شراب علاقه و به بوسه های بخشنده
من زخم شده ام بر تن تاک
من چکه چکه آب شده ام در کویر
من گم شده ام.
در خواب، به اولین شب آغوش تو فکر
می کردم.
به اولین بار که سرت روی سینه من باشد و خوابت ببرد.
به اولین بوسه، پیش چشم همه.
به اولین بار که بالاخره نام کوچکم را صدا بزنی.
به اولین بار که آبان باشد و باران که بارید، برایت تعریف کنم چطور گنجشک ها یاد
می گیرند در عصرهای سرد بارانی، در خیال پناه بگیرند و تر نشوند...
در خواب، با هم فیلم می دیدیم.
در خواب، هنوز داشتن را بلد بودم.
بیهوده بیدار شدم ، بیهوده دست برداشتم از نوشیدنت در خواب های طولانی.
حالا از گور برخاسته ام، استخوان هایم ترک خورده اند، و آفتاب تیرماه غمگین است از این که بر تن آدم برفی کوچه گرد ، برفی برای آب شدن نمانده است.
برای همه چیز دیر شده است .
چشم هایت را ببند، بخواب و خواب بهار ببین.
من بیدارم.
من همه پاییزها را بیدارم ...
بیهوده پنجره ها را گشودم وقتی که چشم تماشا برایم نمانده است...
من، بیهوده از خواب برگشتم به بیداری.
در خواب، برنا بودم و مغرور
در خواب نزدیک بودم و خواستنی
در خواب به عشق مومن بودم
در خواب زنده بودم...
حالا ببین جز خط های پیشانی و گلایه های گلو چه مانده از مردی که می خواست دنیا را تغییر بدهد، به خواستن تو و به کلمه و به شراب علاقه و به بوسه های بخشنده
من زخم شده ام بر تن تاک
من چکه چکه آب شده ام در کویر
من گم شده ام.
در خواب، به اولین شب آغوش تو فکر
می کردم.
به اولین بار که سرت روی سینه من باشد و خوابت ببرد.
به اولین بوسه، پیش چشم همه.
به اولین بار که بالاخره نام کوچکم را صدا بزنی.
به اولین بار که آبان باشد و باران که بارید، برایت تعریف کنم چطور گنجشک ها یاد
می گیرند در عصرهای سرد بارانی، در خیال پناه بگیرند و تر نشوند...
در خواب، با هم فیلم می دیدیم.
در خواب، هنوز داشتن را بلد بودم.
بیهوده بیدار شدم ، بیهوده دست برداشتم از نوشیدنت در خواب های طولانی.
حالا از گور برخاسته ام، استخوان هایم ترک خورده اند، و آفتاب تیرماه غمگین است از این که بر تن آدم برفی کوچه گرد ، برفی برای آب شدن نمانده است.
برای همه چیز دیر شده است .
چشم هایت را ببند، بخواب و خواب بهار ببین.
من بیدارم.
من همه پاییزها را بیدارم ...
۲۶.۰k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.