برگ هایی از کتاب خاطرات اردشیر زاهدی داماد شاه
برگ هایی از کتاب خاطرات اردشیر زاهدی داماد شاه20
مشکل دیگر اعلیحضرت در ایام خروج از ایران وجود اطرافیانی بود که اصلاً مراعات حال ایشان را نمیکردند و به شاه مملکت (!) به عنوان یک صندوقچه پول و «مادر خرج» نگاه میکردند!
این اطرافیان در هتلهای مصر و مراکش و مکزیک و پاناما و مراکز خوشگذرانی هر غلطی میخواستند میکردند و صورتحساب اعمال قبیح خود را به حساب اعلیحضرت میگذاشتند. مثلاً آقای کامبیز آتابای روزی چند نوبت دختران جوان ماساژور را به سوئیت مجلل خود در هتل مأمونیه دعوت میکرد و دستمزد آنها را به حساب شاه میگذاشت. یا خانم امیرارجمند در قمار شبانه دویست هزاردلار باخته بود و حالا از شاه میخواست تا آن را بپردازد.
برخی از همراهان به قدری وقیح بودند که دستمزدهای کلان شبنشینی با زنان مخصوص بار هتل را هم به حساب مخارج شاه میگذاشتند.
کم کم این صورتحسابها فزونی گرفت و وقتی به هشتصد هزار دلار رسید شاه همه را خواست و به آنها گفت: «ما به پیکنیک نیامدهایم و در اینجا پول زیادی نداریم و وزارت درباری هم وجود ندارد تا مخارج ما را بپردازد بنابراین هر کس قادر به تأمین مخارج خود نیست میتواند همین الساعه ما را ترک کند!
در اولین موقع عدهای به التماس و گدایی افتادند و حتی با تضرع و گریه از شاه میخواستند تا پولی به آنها بدهد. البته همه آنها دروغ میگفتند و قبلاً حسابهای بانکی خود در اروپا و آمریکا را کاملاً پر و مملو از دلار و ارزهای معتبر کرده بودند و همه آنها دارای خانه و آپارتمان و املاک باارزش در اروپا و آمریکا بودند اما با تضرع و حتی گریه میخواستند که شاه به آنها پولی بدهد و ادعا میکردند که حتی پول سفر به اروپا و آمریکا را هم ندارند.
به هر حال آنها موفق شدند هر یک مبالغی از 20 تا 50 هزار دلار از شاه بگیرند و هر چه من به اعلیحضرت عرض کردم که اینها دروغ میگویند و وضع مالی خوبی دارند، شاهنشاه(!) با جوانمردی قبول کردند که پولی به آنها پرداخته شود.
حتی کامبیز آتابای که قوم و خویش اعلیحضرت بود هم موقعیت را برای تیغ زدن شاه مناسب دید و گفت اگر چه نیازی به پول ندارد اما اگر شاه به او پولی بدهد این پول برای او شگون خواهد داشت و خوشبختی به ارمغان خواهد آورد!
اعلیحضرت از این چرت و پرت آتابای خوشش آمد و صدهزار دلار به او داد.
اصولاً اعلیحضرت آتابای را خیلی دوست داشت چون او خواهرزادهاش (پسر همدمالسلطنه) بود.
مشکل دیگر اعلیحضرت در ایام خروج از ایران وجود اطرافیانی بود که اصلاً مراعات حال ایشان را نمیکردند و به شاه مملکت (!) به عنوان یک صندوقچه پول و «مادر خرج» نگاه میکردند!
این اطرافیان در هتلهای مصر و مراکش و مکزیک و پاناما و مراکز خوشگذرانی هر غلطی میخواستند میکردند و صورتحساب اعمال قبیح خود را به حساب اعلیحضرت میگذاشتند. مثلاً آقای کامبیز آتابای روزی چند نوبت دختران جوان ماساژور را به سوئیت مجلل خود در هتل مأمونیه دعوت میکرد و دستمزد آنها را به حساب شاه میگذاشت. یا خانم امیرارجمند در قمار شبانه دویست هزاردلار باخته بود و حالا از شاه میخواست تا آن را بپردازد.
برخی از همراهان به قدری وقیح بودند که دستمزدهای کلان شبنشینی با زنان مخصوص بار هتل را هم به حساب مخارج شاه میگذاشتند.
کم کم این صورتحسابها فزونی گرفت و وقتی به هشتصد هزار دلار رسید شاه همه را خواست و به آنها گفت: «ما به پیکنیک نیامدهایم و در اینجا پول زیادی نداریم و وزارت درباری هم وجود ندارد تا مخارج ما را بپردازد بنابراین هر کس قادر به تأمین مخارج خود نیست میتواند همین الساعه ما را ترک کند!
در اولین موقع عدهای به التماس و گدایی افتادند و حتی با تضرع و گریه از شاه میخواستند تا پولی به آنها بدهد. البته همه آنها دروغ میگفتند و قبلاً حسابهای بانکی خود در اروپا و آمریکا را کاملاً پر و مملو از دلار و ارزهای معتبر کرده بودند و همه آنها دارای خانه و آپارتمان و املاک باارزش در اروپا و آمریکا بودند اما با تضرع و حتی گریه میخواستند که شاه به آنها پولی بدهد و ادعا میکردند که حتی پول سفر به اروپا و آمریکا را هم ندارند.
به هر حال آنها موفق شدند هر یک مبالغی از 20 تا 50 هزار دلار از شاه بگیرند و هر چه من به اعلیحضرت عرض کردم که اینها دروغ میگویند و وضع مالی خوبی دارند، شاهنشاه(!) با جوانمردی قبول کردند که پولی به آنها پرداخته شود.
حتی کامبیز آتابای که قوم و خویش اعلیحضرت بود هم موقعیت را برای تیغ زدن شاه مناسب دید و گفت اگر چه نیازی به پول ندارد اما اگر شاه به او پولی بدهد این پول برای او شگون خواهد داشت و خوشبختی به ارمغان خواهد آورد!
اعلیحضرت از این چرت و پرت آتابای خوشش آمد و صدهزار دلار به او داد.
اصولاً اعلیحضرت آتابای را خیلی دوست داشت چون او خواهرزادهاش (پسر همدمالسلطنه) بود.
- ۵۶۸
- ۱۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط