.
.
آنقدَر حَظ میکنم "بانو" صدایم می کنی
یا که خاتون تمام قصه هایم می کنی
دست در گیسوی من، با شیطنت های لبت
قند را، هم صحبت ِ فنجان چایم می کنی
هرزمستان وقتی از سرما تنم یخ می زند
با تن مردانه ی خود آشنایم می کنی
تو همان غارتگر معروف آتش پاره ای
بر دلم آتش زدی، حالا رهایم می کنی؟
من دلم طاقت ندارد، قصه را پایان بده
بی وفا! امشب چه با این بوسه هایم می کنی؟
.
آنقدَر حَظ میکنم "بانو" صدایم می کنی
یا که خاتون تمام قصه هایم می کنی
دست در گیسوی من، با شیطنت های لبت
قند را، هم صحبت ِ فنجان چایم می کنی
هرزمستان وقتی از سرما تنم یخ می زند
با تن مردانه ی خود آشنایم می کنی
تو همان غارتگر معروف آتش پاره ای
بر دلم آتش زدی، حالا رهایم می کنی؟
من دلم طاقت ندارد، قصه را پایان بده
بی وفا! امشب چه با این بوسه هایم می کنی؟
.
۱.۷k
۲۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.