صبحتون قشنگتون بخیر....دیروز تولد کای بود به همین مناسبت
صبحتون قشنگتون بخیر....دیروز تولد کای بود به همین مناسبت زیاد پست میزارم ....عاشقتونم کلی زیاد
41:
چانی: ت..تو...تو...من تو رو اونشب که با فوفا تماس تصویری گرفتیم دیدم...مطمعنم تو همونی
ریحون: وا...خو منم اکسوالم اشکالی داره بیام کنسرت؟؟!
چانی: نه نه نهههه فقط منظورم اینه که فوفا...فوفا هم اینجاس؟!
ریحون کمی فکر کرد و بعد گفت...
ریحون: نه...مگه قرار بود بیاد؟؟؟
چانی: یعنی چی؟!
ریحون با لبخند موزیانه گفت: فوفا ازدواج کرد اوپا جون ...خیلیم خوشبخته
چانی ابروهاشو تو هم کشید؛ چی؟؟
ریحون : عجیبه؟؟
چانی؛ نه...ه..هیچی.. ولش... کن
همه دست فناشونو گرفتن و باهاشون عکس گرفتن و امضا دادن
"فوفا"
کنسرت تموم شد ...کم کم سر وصدای زیاد اونجا داشت باعث سردردم میشد ...به نیلو پیام دادم که من میرم خونه پسرا شب با کوکو میایم خونه...به کسی نگید من اومدم ...بلند شم و رفتم سمت در خروجی
سوهو قبلا کلید رو بهم داده بود
سوار ماشینم شدم و سمت خونه به راه افتادم.. دو تا راه داشت.یکی از وسط شهر که کلی شلوغ بود..یکی هم خلووووت و یه مقداریم ترسناک که خارج از شهر بود ولی جاده صاف و سر راستی بود منم که عشققق سرعت ..از راه دوم رفتم...با تمام سرعت میروندم و ارامش خاصی داشتم
بالاخره بعد از نیم ساعت رسیدم
وادد خونه شدم ولی کسی نبود
رفتم تو اتاق مشترک منو کای روتخت دراز کشیدم و چشمامو بستم ....
15 دقیقه گذشت ...پسرا و کوکو و غزل اومدن
لبخندی رو لبم نشست ولی چشمامو باز نکردم
کای : من میرم تو اتاقم...
اومد تو اتاق
با تعجب گفت : ف..فوفا
چشمامو باز کردم و با لبخندگفتم: جونم
کای : ت...تو..کی اومدی
_امروز صبح
کای: خوش گذشت ؟؟!
_ جاتون خیلی خالی بود ..خیلی دلم واستون تنگ شده بود ..
کای اومد سمتم و بغلم کرد
_امروز رو استیج درست مثل خورشید میدرخشیدی
با تعجب گفت: تو از کجا میدونی؟؟!
_ چون از نزدیک دیدم
کای: ی..ینی اومده بودی کنسرت؟؟!
_ اوهوم
سرم رو سینش فشرد
یهو بکی با شدت درو باز کرد و گفت : کاااااای فوفا ازدواج کر.....
کای: چی؟@_@
بکی: تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟ شوهرت کو؟؟
_ یاااااا شوهرم کیه؟؟
بکی: اون دوستت گفت ...همون که اونروز وقتی تماس تصویری گرفتیم پیشت بود
_ ریحونننننن میییکشمتتتت
بکی: بدو بیا بریم پیش بچه ها ...
از اتاق خارج شدیم...
همه با تعجب نگام میکردن
کای: یااااا چتونه؟؟؟
سوهو: عهههههه ....خوش اومدیییی
بچه ها همه سلام کردن و منم جوابشونو
دادم...مشغول حرف زدن بودیم که صدای فریاد کریس اومد
کریس: صد دفه بهت گفتم با پسرا گرم نگیررررررر
کوکو: به تو چی هان؟؟تو برو به کندال جونت گیر بده که هرشب با یکی تو تخته
کریس: کوثررررر
کوکو: ها ؟چته؟حرف حق تلخه؟
کریس : یه بار دیگه با پسرا گرم بگیری من میدونم و تو
کوکو: بــَـــــــر َ بَـــــ بــَــــ نردبوم دراز
کوکو از اتاق پرید بیرون : هووووراااا شکست عشقی خوردممممممم لیلیلیلی
بچه ها اول با تعجب نگا میکردن بعد از خنده دو مبلا و زمین پخش شده بودن
کوکو: عه فاطی تو کی اومدی؟اهههه غزللل از فردا شادی بی شادی
من: یاااااا مگه من چیکارتون کردم ؟
غزل از اتاقشون پرید بیرون: چرااا نکنه فوفا اوم.... عههههه سلام فاطی خوبی؟؟دلم واست تنگ شده بووود
من: :/
پسرا: اره جون خودت -_-
41:
چانی: ت..تو...تو...من تو رو اونشب که با فوفا تماس تصویری گرفتیم دیدم...مطمعنم تو همونی
ریحون: وا...خو منم اکسوالم اشکالی داره بیام کنسرت؟؟!
چانی: نه نه نهههه فقط منظورم اینه که فوفا...فوفا هم اینجاس؟!
ریحون کمی فکر کرد و بعد گفت...
ریحون: نه...مگه قرار بود بیاد؟؟؟
چانی: یعنی چی؟!
ریحون با لبخند موزیانه گفت: فوفا ازدواج کرد اوپا جون ...خیلیم خوشبخته
چانی ابروهاشو تو هم کشید؛ چی؟؟
ریحون : عجیبه؟؟
چانی؛ نه...ه..هیچی.. ولش... کن
همه دست فناشونو گرفتن و باهاشون عکس گرفتن و امضا دادن
"فوفا"
کنسرت تموم شد ...کم کم سر وصدای زیاد اونجا داشت باعث سردردم میشد ...به نیلو پیام دادم که من میرم خونه پسرا شب با کوکو میایم خونه...به کسی نگید من اومدم ...بلند شم و رفتم سمت در خروجی
سوهو قبلا کلید رو بهم داده بود
سوار ماشینم شدم و سمت خونه به راه افتادم.. دو تا راه داشت.یکی از وسط شهر که کلی شلوغ بود..یکی هم خلووووت و یه مقداریم ترسناک که خارج از شهر بود ولی جاده صاف و سر راستی بود منم که عشققق سرعت ..از راه دوم رفتم...با تمام سرعت میروندم و ارامش خاصی داشتم
بالاخره بعد از نیم ساعت رسیدم
وادد خونه شدم ولی کسی نبود
رفتم تو اتاق مشترک منو کای روتخت دراز کشیدم و چشمامو بستم ....
15 دقیقه گذشت ...پسرا و کوکو و غزل اومدن
لبخندی رو لبم نشست ولی چشمامو باز نکردم
کای : من میرم تو اتاقم...
اومد تو اتاق
با تعجب گفت : ف..فوفا
چشمامو باز کردم و با لبخندگفتم: جونم
کای : ت...تو..کی اومدی
_امروز صبح
کای: خوش گذشت ؟؟!
_ جاتون خیلی خالی بود ..خیلی دلم واستون تنگ شده بود ..
کای اومد سمتم و بغلم کرد
_امروز رو استیج درست مثل خورشید میدرخشیدی
با تعجب گفت: تو از کجا میدونی؟؟!
_ چون از نزدیک دیدم
کای: ی..ینی اومده بودی کنسرت؟؟!
_ اوهوم
سرم رو سینش فشرد
یهو بکی با شدت درو باز کرد و گفت : کاااااای فوفا ازدواج کر.....
کای: چی؟@_@
بکی: تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟ شوهرت کو؟؟
_ یاااااا شوهرم کیه؟؟
بکی: اون دوستت گفت ...همون که اونروز وقتی تماس تصویری گرفتیم پیشت بود
_ ریحونننننن میییکشمتتتت
بکی: بدو بیا بریم پیش بچه ها ...
از اتاق خارج شدیم...
همه با تعجب نگام میکردن
کای: یااااا چتونه؟؟؟
سوهو: عهههههه ....خوش اومدیییی
بچه ها همه سلام کردن و منم جوابشونو
دادم...مشغول حرف زدن بودیم که صدای فریاد کریس اومد
کریس: صد دفه بهت گفتم با پسرا گرم نگیررررررر
کوکو: به تو چی هان؟؟تو برو به کندال جونت گیر بده که هرشب با یکی تو تخته
کریس: کوثررررر
کوکو: ها ؟چته؟حرف حق تلخه؟
کریس : یه بار دیگه با پسرا گرم بگیری من میدونم و تو
کوکو: بــَـــــــر َ بَـــــ بــَــــ نردبوم دراز
کوکو از اتاق پرید بیرون : هووووراااا شکست عشقی خوردممممممم لیلیلیلی
بچه ها اول با تعجب نگا میکردن بعد از خنده دو مبلا و زمین پخش شده بودن
کوکو: عه فاطی تو کی اومدی؟اهههه غزللل از فردا شادی بی شادی
من: یاااااا مگه من چیکارتون کردم ؟
غزل از اتاقشون پرید بیرون: چرااا نکنه فوفا اوم.... عههههه سلام فاطی خوبی؟؟دلم واست تنگ شده بووود
من: :/
پسرا: اره جون خودت -_-
۱۱.۲k
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.