44:
44:
کای: چ...چی؟؟
_دوست ندارم ..چون....عا..عاشقتم
بلافاصله بغلش کردم
با صدای بلند غزل و کوکو به خودمون اومدیم : اهاااای صحنه های تخت خوابو اینا رو بزارید واسه بعد
سریع از اتاق خارج شدم ..از بچه ها خداحافظی کردم و با دخترا رفتیم سمت خونه
.........
کوکو مثل میمونا پرید وسط خونه
کوکو: همگی دس بزنید دس دس دس اونی که میخواستمش رفت از دست
همگی خندیدیم
رفتم تو اتاقم که درسامو بخونم
............
اخیشششش تموم شد 4 ساعت درس خوندم ..اینا هم که انگار تو باغن اینقد جیغ میزنن
بلند از تو اتاقم گفتم : زایشگاهه؟؟؟؟ چقد جیغ میزنید
غزل: اره کوکو داره میزاعه
کوکو: درددد
هممون بلند خندیدیم
خواستم از اتاقم خارج بشم و برم پیش دخترا ولی چراغ چشمک زن گوشیم باعث شد برگردم سر جام
2 پیام جدید...از کای و بکهیون..
بکهیون: فردا اومدی سوغاتیا منم بیار :)
خندیدم و تایپ کردم : چشم نوتلام
کای: سلام عشقم...فردا میام دنبالت بریم خرید واسه جشن دانشگاه
_سلام...نمیام
کای: چرا ؟؟!
_ از بازار و خرید بدم میاد
کای: باید بیای
_نمیام ..بای
کای: ساعت 8 اماده باش..بای
گوشیم رو محکم پرت کردم رو زمین و خواستم برم بیرون که نیلو رو تو چهار چوب در دیدم
نیلو: فاطی ...به اعصابت مصلت(مسلط..مثلط :/ نمیدونم) باش
_نمیتونم
نیلو: اتفاق خاصی که نیوفتاده ...بهشون میگی نمیخوام با اون ازدواج کنم...من مطمعنم خانوادت درکت میکنن ...
_ نیلو ازدواج اجباریه عشقم .... ولی کور خوندن....هیچکس حق نداره مجبورم کنه کاری رو انجام بدم که نمیخوام
نیلو: کای میدونه؟؟؟
_نه
نیلو: باید بهش بگی ...شاید بتونه کمکت کنه
.....1 هفته پیش....
_الو....سلام مامان
+سلام گلم...میخوام یه چیزی بهت بگم
_ سریع بگو کار دارم
+باید با پسر خالت ازدواج کنی....میخواد بیاد خاستگاریت
_ گوه خورده ...پسره اشغال
+درست حرف بزن....باید باهاش ازدواج کنی ..خالت از وقتی 13 سالت بود گفته فاطی رو واسه علی میخوایم(این راسته عررررررر....ولی من از الان فهمیدم هاهاها )
_د ن د خودتون بریدید و دوختید بعد میگید اجباریه؟؟؟
+اگه باهاش ازدواج نکنی دیگه اسمتم نمیاریم..
_ به جهنم...خدافظ...........
کای: چ...چی؟؟
_دوست ندارم ..چون....عا..عاشقتم
بلافاصله بغلش کردم
با صدای بلند غزل و کوکو به خودمون اومدیم : اهاااای صحنه های تخت خوابو اینا رو بزارید واسه بعد
سریع از اتاق خارج شدم ..از بچه ها خداحافظی کردم و با دخترا رفتیم سمت خونه
.........
کوکو مثل میمونا پرید وسط خونه
کوکو: همگی دس بزنید دس دس دس اونی که میخواستمش رفت از دست
همگی خندیدیم
رفتم تو اتاقم که درسامو بخونم
............
اخیشششش تموم شد 4 ساعت درس خوندم ..اینا هم که انگار تو باغن اینقد جیغ میزنن
بلند از تو اتاقم گفتم : زایشگاهه؟؟؟؟ چقد جیغ میزنید
غزل: اره کوکو داره میزاعه
کوکو: درددد
هممون بلند خندیدیم
خواستم از اتاقم خارج بشم و برم پیش دخترا ولی چراغ چشمک زن گوشیم باعث شد برگردم سر جام
2 پیام جدید...از کای و بکهیون..
بکهیون: فردا اومدی سوغاتیا منم بیار :)
خندیدم و تایپ کردم : چشم نوتلام
کای: سلام عشقم...فردا میام دنبالت بریم خرید واسه جشن دانشگاه
_سلام...نمیام
کای: چرا ؟؟!
_ از بازار و خرید بدم میاد
کای: باید بیای
_نمیام ..بای
کای: ساعت 8 اماده باش..بای
گوشیم رو محکم پرت کردم رو زمین و خواستم برم بیرون که نیلو رو تو چهار چوب در دیدم
نیلو: فاطی ...به اعصابت مصلت(مسلط..مثلط :/ نمیدونم) باش
_نمیتونم
نیلو: اتفاق خاصی که نیوفتاده ...بهشون میگی نمیخوام با اون ازدواج کنم...من مطمعنم خانوادت درکت میکنن ...
_ نیلو ازدواج اجباریه عشقم .... ولی کور خوندن....هیچکس حق نداره مجبورم کنه کاری رو انجام بدم که نمیخوام
نیلو: کای میدونه؟؟؟
_نه
نیلو: باید بهش بگی ...شاید بتونه کمکت کنه
.....1 هفته پیش....
_الو....سلام مامان
+سلام گلم...میخوام یه چیزی بهت بگم
_ سریع بگو کار دارم
+باید با پسر خالت ازدواج کنی....میخواد بیاد خاستگاریت
_ گوه خورده ...پسره اشغال
+درست حرف بزن....باید باهاش ازدواج کنی ..خالت از وقتی 13 سالت بود گفته فاطی رو واسه علی میخوایم(این راسته عررررررر....ولی من از الان فهمیدم هاهاها )
_د ن د خودتون بریدید و دوختید بعد میگید اجباریه؟؟؟
+اگه باهاش ازدواج نکنی دیگه اسمتم نمیاریم..
_ به جهنم...خدافظ...........
۱۰.۵k
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.