روزگار غیر باور. پارت 73
روزگار غیر باور
پارت 73
#هیونجون
فردا(ساعت 8 شب)
هیو: میدونی؟
ه: چیو؟
به چشماش نگاه کردم و گفتم: میدونی دو روز دیگه کنسرت داریم. و...
ه: اذیت نکن، کامل بگو دیگه.
از پشت بغلش کردم و چونمو گذاشتم روی شونش و گفتم: باید بیای.
ه: نمیگفتی هم میومدم.
خندم گرفت😄 هیو: برات بلیط گرفتم، اونم همکف.
از بغلم اومد بیرون و با ذوق گفت: واقعا؟؟؟؟ ممنون. واقعا مرسی.
و پرید تو بغلم. منم دستمو دور کمرش حلقه کردم.
[من بدون این دختر نمیتونم زندگی کنم.]
....
(روز کنسرت)
#همتا
ساعت 3 صبح بود و باید آماده میشدم، فردا که همون امروز میشد رو مرخصی گرفتم. خیلی دلم برای هیونجون تنگ شده بود، توی این دو روز حتی باهم تلفنی حرف نزدیم😔 ولی به هر حال امروز میبینمش، ماسک صورتم رو درآوردم. چی بپوشم من؟؟؟ فهمیدم.[میخوام تا جایی که میتونم تیپ بزنم] تا آماده شدم ساعت شد 4:30 از خونه اومدم بیرون و تاکسی گرفتم و رفتم کنسرت. وقتی رسیدم ،پیاده شدم و وارد شدم و بعد با دیدن اون همه جمعیت تازه فهمیدم که هیونجون منو اصلا نمیبینه، یاد حرف اون مرده که از طرف لي سومان زنگ زده بود[دو روز پیش]
{ه: الو
مرد: سلام، قبل از اینکه چیزی بگی میخوام حرفامو بهت بزنم و اینکه این تماس از طرف لي سومان نیست و فقط میخواستم بهت یه چیزی رو بگم که قرار گذاشتن با یه آیدل فقط به ضرر خودته، چون اونا انقدر سرشون شلوغه که اصلا وقت نمیکنن به این چیزا فکر کنن تَهِ تَهِ این قرار ها کاته، این حرف و به عنوان يا برادر بهت گفتم نه چیز دیگه، خدافظ}
حق با اونه ولی من دوسش دارم پس با این مشکلات هم باید کنار بیام. تا کنسرت شروع شد ساعت شد 6 صبح، چه جذبه ای داشت موقع اجرا، صداش... صداش فوق العاده بود، کنسرت ساعت 9 تموم شد بدون اینکه حتی هیونجون منو ببینه، همه ذوق زده بودن اما من...
از کنسرت اومدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان برای دیدن خانم نام، دکتر ها میگفتن خوشبختانه حالشون بهتره.
وقتی رسیدم قیافه ناراحت خودمو به یه چهره شاد تبدیل کردم[که همش فیلم بود] رفتم داخل اتاقشون و
ه: سلام، حالتون چطوره؟
نام: سلام ممنون دخترم خوبم.
ه: غذاها و داروهاتون رو خوب میخورین.
نام: خودشون به موقع میارن.
رفتم کنارشون نشستم و شروع کردیم به حرف زدن حدودا ساعت 12 بود که برگشتم خونه و بدون اینکه چیزی بخورم، گرفتم خوابیدم.
#هیونجون
ته: خستم
ام جی: منم
بک: منم
یون: منم
هیو: من باید برم جایی.
یون: تو دیگه کی هستی؟. میدونی ساعت چنده؟
هیو: اره ساعت 7
یون: الان دیو دو سر میاد دیگه.
هیو: باید برم اونم یکاریش میکنم.
بک: خیلی سرکش شدیا.
هیو: نگاه کن کی این حرفو میزنه، من رفتم
سوار ماشینم شدم و رفتم سمت پاساژ طلا فروشی...
لطفا و خواهشا اگر میخونید حتما نظرتون رو کامنت کنید لاوا♥️
پارت 73
#هیونجون
فردا(ساعت 8 شب)
هیو: میدونی؟
ه: چیو؟
به چشماش نگاه کردم و گفتم: میدونی دو روز دیگه کنسرت داریم. و...
ه: اذیت نکن، کامل بگو دیگه.
از پشت بغلش کردم و چونمو گذاشتم روی شونش و گفتم: باید بیای.
ه: نمیگفتی هم میومدم.
خندم گرفت😄 هیو: برات بلیط گرفتم، اونم همکف.
از بغلم اومد بیرون و با ذوق گفت: واقعا؟؟؟؟ ممنون. واقعا مرسی.
و پرید تو بغلم. منم دستمو دور کمرش حلقه کردم.
[من بدون این دختر نمیتونم زندگی کنم.]
....
(روز کنسرت)
#همتا
ساعت 3 صبح بود و باید آماده میشدم، فردا که همون امروز میشد رو مرخصی گرفتم. خیلی دلم برای هیونجون تنگ شده بود، توی این دو روز حتی باهم تلفنی حرف نزدیم😔 ولی به هر حال امروز میبینمش، ماسک صورتم رو درآوردم. چی بپوشم من؟؟؟ فهمیدم.[میخوام تا جایی که میتونم تیپ بزنم] تا آماده شدم ساعت شد 4:30 از خونه اومدم بیرون و تاکسی گرفتم و رفتم کنسرت. وقتی رسیدم ،پیاده شدم و وارد شدم و بعد با دیدن اون همه جمعیت تازه فهمیدم که هیونجون منو اصلا نمیبینه، یاد حرف اون مرده که از طرف لي سومان زنگ زده بود[دو روز پیش]
{ه: الو
مرد: سلام، قبل از اینکه چیزی بگی میخوام حرفامو بهت بزنم و اینکه این تماس از طرف لي سومان نیست و فقط میخواستم بهت یه چیزی رو بگم که قرار گذاشتن با یه آیدل فقط به ضرر خودته، چون اونا انقدر سرشون شلوغه که اصلا وقت نمیکنن به این چیزا فکر کنن تَهِ تَهِ این قرار ها کاته، این حرف و به عنوان يا برادر بهت گفتم نه چیز دیگه، خدافظ}
حق با اونه ولی من دوسش دارم پس با این مشکلات هم باید کنار بیام. تا کنسرت شروع شد ساعت شد 6 صبح، چه جذبه ای داشت موقع اجرا، صداش... صداش فوق العاده بود، کنسرت ساعت 9 تموم شد بدون اینکه حتی هیونجون منو ببینه، همه ذوق زده بودن اما من...
از کنسرت اومدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان برای دیدن خانم نام، دکتر ها میگفتن خوشبختانه حالشون بهتره.
وقتی رسیدم قیافه ناراحت خودمو به یه چهره شاد تبدیل کردم[که همش فیلم بود] رفتم داخل اتاقشون و
ه: سلام، حالتون چطوره؟
نام: سلام ممنون دخترم خوبم.
ه: غذاها و داروهاتون رو خوب میخورین.
نام: خودشون به موقع میارن.
رفتم کنارشون نشستم و شروع کردیم به حرف زدن حدودا ساعت 12 بود که برگشتم خونه و بدون اینکه چیزی بخورم، گرفتم خوابیدم.
#هیونجون
ته: خستم
ام جی: منم
بک: منم
یون: منم
هیو: من باید برم جایی.
یون: تو دیگه کی هستی؟. میدونی ساعت چنده؟
هیو: اره ساعت 7
یون: الان دیو دو سر میاد دیگه.
هیو: باید برم اونم یکاریش میکنم.
بک: خیلی سرکش شدیا.
هیو: نگاه کن کی این حرفو میزنه، من رفتم
سوار ماشینم شدم و رفتم سمت پاساژ طلا فروشی...
لطفا و خواهشا اگر میخونید حتما نظرتون رو کامنت کنید لاوا♥️
۱۱.۲k
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.