روزگار غیر باور. پارت 72
روزگار غیر باور
پارت 72
#همتا
ساعت حدودا 5 عصر بود و من بعد تموم شدن کارم مستقیم اومدم اینجا تنها جایی که بهم آرامش میداد، رود هان. همینطور که به رود نگاه میکردم، تو فکر بودم.
فکر میکردم، دیگه برای همیشه پیش همیم و هیچوقت از همدیگه جدا نمیشیم اما این روزگار لعنتی غیر قابل پیشبینیه، بعضی اوقات اتفاق هایی میفتن که غیر باورن و حتی تصورش هم برامون عجیب و سخته. اما چه میشه کرد، این دنیای لعنتی خیلی بی وفا تر از اونیه که فکرشو میکنیم.
وقتی که اومدم کره، با خودم گفتم دیگه همه چی تمومه، خدا دیگه هیچی نمیخوام، ولی چرا الان میخوام، من هیونجونو میخوام کسی که بدون اون نمیتونم زندگی کنم. خخخخخخدددددداااااا هیونجون رو ازم نگیر.
دوباره این اشکای لعنتی این چند روز ولم نمیکنن.
گوشیم زنگ خورد. دوباره شماره ناشناس بود، میترسیدم جواب بدم ولی نه مگه چیه. جواب دادم که صدای خنده اومد و بعد طرف صحبت کرد: با گریه کردن هیچی درست نمیشه فقط داری اشکاتو حروم میکنی.
به دور و برم نگاه کردم، پس تعقیبم میکنن.
ه: شماها...
مرده: تا یک هفته دیگه مهلت رو تمدید میکنیم پس به جای اینکه بشینی گریه کنی و به اینجا خیره بشی برو کار درستو انجام بده.
ه: من...
بوق، بوق... قطع کرد، لعنتی، چرا دست از سرم بر نمیدارن. چیکار کنم خدااااا.
اگه همون کاری که گفتن و انجام بدم، رابطمون برای همیشه تموم میشه که من اصلا طاقت همچین چیزی رو ندارم.
اگه هم اون کا رو نکنم، عکس هارو پخش میکنن و هیونجون به خاطر اینکه میدونستم. بازم ازم جدا میشه....
خدااااذ تو بگو چیکار کنممممم؟؟؟؟؟؟
#هیونجون
داشتم به اعضا که روی استیج بودن، نگاه میکردم. علاقه رو تو نگاهشون میشد دید و تک تکشون برای رسیدن به اینجا تلاش کرده بودن. کاشکی من لیدر این گروه نبودم. اگه من بخوام از گروه برم، به احتمال خیلی زیاد گروه از هم میپاشه...
بک: میدونم خیلی جذابیم ولی دیگه اینجوری نگامون نکن.
ام جی: جذابتون منم😎
یون: زر نزن تو یکی.
ام جی:بی تربیت شدی ها
یون: به پایه شما که نمیرسم.
[همشون برام مثل یه برادر بودن، تک تکشون برای رسیدن به اینجا تلاش کردن، اما بخاطر من... ] که یهو همهی دوربین های پایین استیج افتاد.
هیو: چیشده؟
که دیدم تهیونگ میخندید و سرشو میخاروند.
ته: حادثه بود، حادثه اتفاق میفته.
هممون به هم نگاه کردیم و بعد از خنده پوکیدیم.
#لی_سومان
...: لازمه که تا اینجاها پیش بریم؟
سومان: من که هنوز کاری نکردم، تازه شروعشه.
...: اینجور که من شناختمش این دختره به هیچ وجع اونکاری که گفتیم رو انجام نمیده.
سومان: منم همینو میخوام.
...: یعنی...
سومان:آره، میخوام همونکاری کنم که داری بهش فکر میکنی. تا پایان این یک هفته کاری باهاش نداشته باشید.
...: چشم.
کامنت فراموش نشه لاوا♥️
پارت 72
#همتا
ساعت حدودا 5 عصر بود و من بعد تموم شدن کارم مستقیم اومدم اینجا تنها جایی که بهم آرامش میداد، رود هان. همینطور که به رود نگاه میکردم، تو فکر بودم.
فکر میکردم، دیگه برای همیشه پیش همیم و هیچوقت از همدیگه جدا نمیشیم اما این روزگار لعنتی غیر قابل پیشبینیه، بعضی اوقات اتفاق هایی میفتن که غیر باورن و حتی تصورش هم برامون عجیب و سخته. اما چه میشه کرد، این دنیای لعنتی خیلی بی وفا تر از اونیه که فکرشو میکنیم.
وقتی که اومدم کره، با خودم گفتم دیگه همه چی تمومه، خدا دیگه هیچی نمیخوام، ولی چرا الان میخوام، من هیونجونو میخوام کسی که بدون اون نمیتونم زندگی کنم. خخخخخخدددددداااااا هیونجون رو ازم نگیر.
دوباره این اشکای لعنتی این چند روز ولم نمیکنن.
گوشیم زنگ خورد. دوباره شماره ناشناس بود، میترسیدم جواب بدم ولی نه مگه چیه. جواب دادم که صدای خنده اومد و بعد طرف صحبت کرد: با گریه کردن هیچی درست نمیشه فقط داری اشکاتو حروم میکنی.
به دور و برم نگاه کردم، پس تعقیبم میکنن.
ه: شماها...
مرده: تا یک هفته دیگه مهلت رو تمدید میکنیم پس به جای اینکه بشینی گریه کنی و به اینجا خیره بشی برو کار درستو انجام بده.
ه: من...
بوق، بوق... قطع کرد، لعنتی، چرا دست از سرم بر نمیدارن. چیکار کنم خدااااا.
اگه همون کاری که گفتن و انجام بدم، رابطمون برای همیشه تموم میشه که من اصلا طاقت همچین چیزی رو ندارم.
اگه هم اون کا رو نکنم، عکس هارو پخش میکنن و هیونجون به خاطر اینکه میدونستم. بازم ازم جدا میشه....
خدااااذ تو بگو چیکار کنممممم؟؟؟؟؟؟
#هیونجون
داشتم به اعضا که روی استیج بودن، نگاه میکردم. علاقه رو تو نگاهشون میشد دید و تک تکشون برای رسیدن به اینجا تلاش کرده بودن. کاشکی من لیدر این گروه نبودم. اگه من بخوام از گروه برم، به احتمال خیلی زیاد گروه از هم میپاشه...
بک: میدونم خیلی جذابیم ولی دیگه اینجوری نگامون نکن.
ام جی: جذابتون منم😎
یون: زر نزن تو یکی.
ام جی:بی تربیت شدی ها
یون: به پایه شما که نمیرسم.
[همشون برام مثل یه برادر بودن، تک تکشون برای رسیدن به اینجا تلاش کردن، اما بخاطر من... ] که یهو همهی دوربین های پایین استیج افتاد.
هیو: چیشده؟
که دیدم تهیونگ میخندید و سرشو میخاروند.
ته: حادثه بود، حادثه اتفاق میفته.
هممون به هم نگاه کردیم و بعد از خنده پوکیدیم.
#لی_سومان
...: لازمه که تا اینجاها پیش بریم؟
سومان: من که هنوز کاری نکردم، تازه شروعشه.
...: اینجور که من شناختمش این دختره به هیچ وجع اونکاری که گفتیم رو انجام نمیده.
سومان: منم همینو میخوام.
...: یعنی...
سومان:آره، میخوام همونکاری کنم که داری بهش فکر میکنی. تا پایان این یک هفته کاری باهاش نداشته باشید.
...: چشم.
کامنت فراموش نشه لاوا♥️
۱۰.۷k
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.