پارت

پارت۴۵

دینگ یوشی..اینو باید ازین اقابپرسی که میگه رفتن ماموریت شاید تاحالا ژان مرده این بهت هیچی نمیگه

لیژان..چی داری میگی منظورت چیه
شوکای..خفه شین ببینم چیکارباید بکنم
دینگ یوشی..نمیخاد کاری بکنی

شوکای ..منظورت چیه
دینگ یوشی..اونا نه از گروه سایه بودن نه راهزنان از نیانگما

لیژان..پس کیا بودن
دینگ یوشی..اگه از دشمنای وانگ بودن تاحالاکشته بودنش ولی نکشتنش بلکه نگهش داشتن تا به هدفه اصلیشون برسن

شوکای..پس منظورت اینکه یادنبال منن یا ییبو
دینگ یوشی..دقیقا

شوکای..پس ما باید اوناروتوتله بندازیم ولی کسی که این نقشرو کشیده باید زرنگ بوده باشه من به ینفر شک دارم

دینگ یوشی..فک کنم بدونم به کی شک داری شوکای .. پس بنظرت چیکار کنیم

دینگ یوشی..به چن ژه یوان خبرمیدم که به یه عده سرباز بیاد کمکمون

شوکای پس بهش پیغام بفرست که سریع بیاد
دینگ یوشی..نگران نباش چن ژه یوان تو اومدن خیلی سریع

شب شد ییبو و ژان رفتن به محلی که سربازا جم شده بودن متوجه یه نفر شدن که رئیس بود و به همه دستور میداد

ژان ..هه اون کیه
ییبو ..ساکت شو ببینم چی میگن

ژان.. بریم جلوتر
ییبو.. نه بریم جلوتر لو میریم

ژان.. خب چیکار کنیم
ییبو..از طلسم استفاده کن

ژان.. طلسم چی من بلد نیستم
ییبو.. پس واستا من گوش میدم

ژان.. باشه
ییبو داشت گوش میداد.
رئیس خلافکاران.. باید از همه جهت مراقب باشین شوکای هر دقیقه ممکنه حمله کنه

سرباز.. خب من میگم از گروگان استفاده کنیم

رئیس.. گروگان حواستون بهش باشه نزارین فرارکنه

سرباز ..شاهدخت بزرگ مالی شان و ولیعهد لاویان بهشون اضافه شدن از ولیعهد اوندل و شاهدخت کوچیک مالی‌شان خبری نیست

رئیس.. به شاهدخت بزرگ مالی‌شان کاری نداشته باشین بقیه بکشین
اما هدف اصلی شماها باید شوکای باشه
سرباز..با اون مرده بازنش چیکار کنیم

رئیس ..اونو به دروازه آویز کنید تا درس عبرتی برای مردم دهکده بشه تا تو نقشه دخالتی نکنن بعد از اینکه شوکای کشتیم وانگ هم بکشین

سرباز ..بله
ژان ..چی شد چی میگن
ییبو.. یه دقیقه ساکت شو ببینم چی میگن
ژان.. خب به منم بگو

یهویی ییبو عصبانی شد و با صدای بلند گفت ساکت شو ببینم

سربازا متوجه شدن یکی داره به حرفاشون گوش میده سریع اومدن تا دستگیرشون کنن

لایک و فالو یادتون نره خوشگلا💖❤
دیدگاه ها (۰)

پارت۴۶ییبو و ژان در حالا فرار بودن قاتلان دنبالشون بودنرئیس...

پارت۴۷قاتلان به رئیس خبر دادن که وقتی وانگ میخواستن بیارن او...

پارت ۴۴ییبو داشت همچنان دیدمیزد که یهو یه مرد وبازنش اومدگفت...

پارت۴۳ژان رفته بود تو مزرعه می‌گشت بازی می‌کرد گل جم می‌کرد ...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط