ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ششم
از زبان سوا
برگشتم دیدم کوک داره نگامون میکنه و اشک میریزه
(فلش بک به مرکز خرید) داشتم برای خوابگاه خرید میکردم که جیمین با سوا رو دیدم تصمیم گرفتم دنبالشون کنم افتادم دنبالشون لباس عروس خریدن و به ساحل رفتن نامجون سوا رو بغل کرد و شروع کردن به اب بازی (پایان فلش بک کوک) کوک رفت برگشتم سمت جیمین
سوا: اه جیمین سردمه میشه دیگه بریم خونه
جیمین: باشه هانی بریم
رفتیم سوار ماشین بشیم ولی لباس هر دوتامون خیس بود
سوا: اممم جیمین چطوری توی ماشین بشینیم کل لباسامون خیسن
جیمین: ام مشکلی نیست سوار شو بریم سردت میشه
سوا: باشه بریم
سوار شدیم تا خونه رسوندم از ماشین پیاده شدم وسایل زیاد بود پس از جیمین کمک خواستم با کمک جیمین وسایل رو بردیم بالا میخواست بره اما اسرار کردم تا لباسش خوشک میشع بمونه قبول کرد که بمونه ولی هیچ لباسی همراش نداشت پدرم یکی از لباس های خودش رو بهش داد که بپوشه داشتیم شام میخوردیم که پدرم گفت
پ.س:نظرتون راجب به روز عروسی چیه؟
غذا پرید تو گلوم جیمین گفت
جیمین: من نمیتونم زیاد اینجا بمونم پس بهتره هفته اینده مراسم رو برگزار کنیم سرم پایین بود قاشق رو تو دستم فشار میدادم اشتهام کور شد از روی میز بلند شدم تشکر کردم
سوا: من میرم بالا کارم تموم شد میام
رفتم بالا روی تخت نشستم گوشیم نبود وای یعنی چی دست جیمینه رفتم پایین
سوا: ام چیزه جیمین گوشیم دست توعه؟
جیمین: اره بیا بگیرش
رفتم گوشی رو گرفتم دوباره رفتم بالا نگاه کردم دیدم کوک پیام داده (پیام کوک: بیرون خوش گذشت با جیمین ها مگه قرار نبود اونو بیشتر از من دوست نداشته باشی هاا) میخواستم بهش پیام بدم که در زدن......
سلام کلوچه های من 😍😍
ببخشید این مدت نبودم میدونم خیلی هاتون ناراحتین از دستم اما من مشکلاتی برام پیش اومد اول گوشیم خراب شد تا رفتم گوشی گرفتم طول کشید دوم فصل امتحانا شروع شد بخاطر امتحانا گوشی نداشتم 🥺😭برای همین نبودم قول میدم براتون جبران کنم 😍😍🥺
پارت ششم
از زبان سوا
برگشتم دیدم کوک داره نگامون میکنه و اشک میریزه
(فلش بک به مرکز خرید) داشتم برای خوابگاه خرید میکردم که جیمین با سوا رو دیدم تصمیم گرفتم دنبالشون کنم افتادم دنبالشون لباس عروس خریدن و به ساحل رفتن نامجون سوا رو بغل کرد و شروع کردن به اب بازی (پایان فلش بک کوک) کوک رفت برگشتم سمت جیمین
سوا: اه جیمین سردمه میشه دیگه بریم خونه
جیمین: باشه هانی بریم
رفتیم سوار ماشین بشیم ولی لباس هر دوتامون خیس بود
سوا: اممم جیمین چطوری توی ماشین بشینیم کل لباسامون خیسن
جیمین: ام مشکلی نیست سوار شو بریم سردت میشه
سوا: باشه بریم
سوار شدیم تا خونه رسوندم از ماشین پیاده شدم وسایل زیاد بود پس از جیمین کمک خواستم با کمک جیمین وسایل رو بردیم بالا میخواست بره اما اسرار کردم تا لباسش خوشک میشع بمونه قبول کرد که بمونه ولی هیچ لباسی همراش نداشت پدرم یکی از لباس های خودش رو بهش داد که بپوشه داشتیم شام میخوردیم که پدرم گفت
پ.س:نظرتون راجب به روز عروسی چیه؟
غذا پرید تو گلوم جیمین گفت
جیمین: من نمیتونم زیاد اینجا بمونم پس بهتره هفته اینده مراسم رو برگزار کنیم سرم پایین بود قاشق رو تو دستم فشار میدادم اشتهام کور شد از روی میز بلند شدم تشکر کردم
سوا: من میرم بالا کارم تموم شد میام
رفتم بالا روی تخت نشستم گوشیم نبود وای یعنی چی دست جیمینه رفتم پایین
سوا: ام چیزه جیمین گوشیم دست توعه؟
جیمین: اره بیا بگیرش
رفتم گوشی رو گرفتم دوباره رفتم بالا نگاه کردم دیدم کوک پیام داده (پیام کوک: بیرون خوش گذشت با جیمین ها مگه قرار نبود اونو بیشتر از من دوست نداشته باشی هاا) میخواستم بهش پیام بدم که در زدن......
سلام کلوچه های من 😍😍
ببخشید این مدت نبودم میدونم خیلی هاتون ناراحتین از دستم اما من مشکلاتی برام پیش اومد اول گوشیم خراب شد تا رفتم گوشی گرفتم طول کشید دوم فصل امتحانا شروع شد بخاطر امتحانا گوشی نداشتم 🥺😭برای همین نبودم قول میدم براتون جبران کنم 😍😍🥺
۸.۴k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.