کسی داشت راه می رفت پایش به سکه ای خورد

کسی داشت راه می رفت، پایش به سکه ای خورد.
فکر کرد سکه طلا است، نورکافی هم نبود،
کاغذی را آتش زد و گشت ببیند چی هست،
دید یک دو ریالی است.
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است.
گفت:
چی را برای چی آتش زدم!

واقعا این زندگیِ غالب ما انسانها است.
ما یک چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش می زنیم.
و
خودمان هم خبر نداریم!
دیدگاه ها (۴)

سلام ممنونم از نخودچی جونم که منو به این چالش دعوت کرد.اقا م...

#انگور ریش بابا قابل توجه مرضیه بانوووووو

اللهم عجل لولیک الفرج

خاطرات جالب یک چت کننده حرفه ای در قالب شعر طنز شدم با چت ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط