کسی داشت راه می رفت پایش به سکه ای خورد
کسی داشت راه می رفت، پایش به سکه ای خورد.
فکر کرد سکه طلا است، نورکافی هم نبود،
کاغذی را آتش زد و گشت ببیند چی هست،
دید یک دو ریالی است.
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است.
گفت:
چی را برای چی آتش زدم!
واقعا این زندگیِ غالب ما انسانها است.
ما یک چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش می زنیم.
و
خودمان هم خبر نداریم!
فکر کرد سکه طلا است، نورکافی هم نبود،
کاغذی را آتش زد و گشت ببیند چی هست،
دید یک دو ریالی است.
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده است.
گفت:
چی را برای چی آتش زدم!
واقعا این زندگیِ غالب ما انسانها است.
ما یک چیزهای بزرگ را برای چیزهای بسیار کوچک آتش می زنیم.
و
خودمان هم خبر نداریم!
- ۴۷۷
- ۱۷ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط