پارت ۱۷۷ رمان کت رنگی
پارت ۱۷۷ رمان کت رنگی
سه سال بعد.....
#جونگکوک
باید حاضر میشدم برای تور کنسرت تو آمریکا... بالاخره بعد از سه سال دوری از آرمی ها تموم شد و دیگه میتونستیم رو در رو ببینمشون...
تو اتاقم بودم با تهیونگ برنامه می ریختیم که تو وقت های آزاد کجا بریم تفریح ...
جویی حالش خوب بود و بعد از اون اتفاق تلخ واقعا خوب تونستیم از اون همه درد خودمون رو راحت کنیم . درسته من بعضی مواقع بهش فکر میکنم اما دیگه کنار اومده بودم ...
بعد از اینکه برنامه هارو ریختیم از اتاقم اومدم بیرون و یه اکیپ توی محوطه کمپانی دیدم .. از استف پرسیدم گفت که اکیپ گروه تی اکس تی برای کمک به ما اومدن تا تور آمریکا رو به بهترین شکل بگذرونیم از کارگردان اونا و میکاپر هاشون همه بودن ... بدون توجه کردن از کنارشون رد شدم .. اما یکیشون توجه مو خیلی جلب کرد .. امکان نداره !!!!
سومی؟ ... امکان نداره !!!
با بدو داشتم میرفتم سمت جمعیت که جویی دستمو گرفت و صدام کرد .. رومو برگردوندم سمت جویی ..
جویی: جونگ کوک !
سرمو دوباره سمت جمعیت دادم .. اون دختر دیگه نبود ! پس توهم زده بودم .. بعضی موقع ها این اتفاق میوفته برام .. دستمو با کلافگی کردم توی موهام و رومو کردم رو به جویی!
جویی: چیزی شده جونگ کوک ؟
من: ن..نه !! بریم کار زیاد داریم ! ...
#سونهی
بعد از اینکه از ساختمون تی اکس تی اومدیم اینجا تفاوت رو احساس کردم .. ساختمون بی تی اس واقعا مدرن تر و بزرگ تر بود ! سرمو چرخوندم اعضا رو نمی دیدم... خیلی خوشحال بودم به عنوان میکاپر اصلی ملحق شده بودم.. من از ۵ سال پیش آرمی بودم .. بی تی اس با تی اکس تی واقعا فرق داشت و استرس گرفته بودم ...
من: اونیییی... استرس دارم !
اونی: ای دختره خیره سر ... خودتو کنترل کن! منم خیلی خوشحالم اومدیم اینجا ولی همش قراره سه هفته باشه بعدش برمی گردیم به گروه خودمون ! ابرو ریزی نکن دختر !
من: اونیییی اعضا نیستن نه؟
یهو یکی محکم خوابوند پشت سرم ...
اونی: تو.. تو با اعضا چیکار داری؟ وای منو سکته میدی تو آخری!
من: یااااا اونی !
اونی : اوناهاش ...
یهو با خوشحالی برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم ... داداشمو دیدم
من: یاااا اونی یه جوری گفتی اوناهاش انگار اعضا رو دیدی این دیلاق که همیشه عین کنه دنبال منه !
لی هیوک: ابرو منو هما جا ببر خو؟
من: اصلا موندم چرا تورو هم با من استخدام کردن؟
لی هیوک: چون من با استعدادمممم!😌😎
من: خووبه خووبه!... از خود راضی! بده من اون کیفو الان همه چیو گم میکنی !
رفتیم تو ساختمون و یه اتاق بزرگ برای هممون بود و هر کدوم یه کمد مخصوص داشتیم ..
بعد از ۴ روز تمرین کردن روی اعضا باید می رفتیم اونجا ...
خیلی ناراحت بود که اعضا رو ندیدم امروز.. داداشم تو بخش فیلم برداری و کارگردانی بود .. اونا زودتر برگشتن ولی من تو کمپانی بودم .
سه سال بعد.....
#جونگکوک
باید حاضر میشدم برای تور کنسرت تو آمریکا... بالاخره بعد از سه سال دوری از آرمی ها تموم شد و دیگه میتونستیم رو در رو ببینمشون...
تو اتاقم بودم با تهیونگ برنامه می ریختیم که تو وقت های آزاد کجا بریم تفریح ...
جویی حالش خوب بود و بعد از اون اتفاق تلخ واقعا خوب تونستیم از اون همه درد خودمون رو راحت کنیم . درسته من بعضی مواقع بهش فکر میکنم اما دیگه کنار اومده بودم ...
بعد از اینکه برنامه هارو ریختیم از اتاقم اومدم بیرون و یه اکیپ توی محوطه کمپانی دیدم .. از استف پرسیدم گفت که اکیپ گروه تی اکس تی برای کمک به ما اومدن تا تور آمریکا رو به بهترین شکل بگذرونیم از کارگردان اونا و میکاپر هاشون همه بودن ... بدون توجه کردن از کنارشون رد شدم .. اما یکیشون توجه مو خیلی جلب کرد .. امکان نداره !!!!
سومی؟ ... امکان نداره !!!
با بدو داشتم میرفتم سمت جمعیت که جویی دستمو گرفت و صدام کرد .. رومو برگردوندم سمت جویی ..
جویی: جونگ کوک !
سرمو دوباره سمت جمعیت دادم .. اون دختر دیگه نبود ! پس توهم زده بودم .. بعضی موقع ها این اتفاق میوفته برام .. دستمو با کلافگی کردم توی موهام و رومو کردم رو به جویی!
جویی: چیزی شده جونگ کوک ؟
من: ن..نه !! بریم کار زیاد داریم ! ...
#سونهی
بعد از اینکه از ساختمون تی اکس تی اومدیم اینجا تفاوت رو احساس کردم .. ساختمون بی تی اس واقعا مدرن تر و بزرگ تر بود ! سرمو چرخوندم اعضا رو نمی دیدم... خیلی خوشحال بودم به عنوان میکاپر اصلی ملحق شده بودم.. من از ۵ سال پیش آرمی بودم .. بی تی اس با تی اکس تی واقعا فرق داشت و استرس گرفته بودم ...
من: اونیییی... استرس دارم !
اونی: ای دختره خیره سر ... خودتو کنترل کن! منم خیلی خوشحالم اومدیم اینجا ولی همش قراره سه هفته باشه بعدش برمی گردیم به گروه خودمون ! ابرو ریزی نکن دختر !
من: اونیییی اعضا نیستن نه؟
یهو یکی محکم خوابوند پشت سرم ...
اونی: تو.. تو با اعضا چیکار داری؟ وای منو سکته میدی تو آخری!
من: یااااا اونی !
اونی : اوناهاش ...
یهو با خوشحالی برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم ... داداشمو دیدم
من: یاااا اونی یه جوری گفتی اوناهاش انگار اعضا رو دیدی این دیلاق که همیشه عین کنه دنبال منه !
لی هیوک: ابرو منو هما جا ببر خو؟
من: اصلا موندم چرا تورو هم با من استخدام کردن؟
لی هیوک: چون من با استعدادمممم!😌😎
من: خووبه خووبه!... از خود راضی! بده من اون کیفو الان همه چیو گم میکنی !
رفتیم تو ساختمون و یه اتاق بزرگ برای هممون بود و هر کدوم یه کمد مخصوص داشتیم ..
بعد از ۴ روز تمرین کردن روی اعضا باید می رفتیم اونجا ...
خیلی ناراحت بود که اعضا رو ندیدم امروز.. داداشم تو بخش فیلم برداری و کارگردانی بود .. اونا زودتر برگشتن ولی من تو کمپانی بودم .
۹.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.