پارت ۱۷۶
پارت ۱۷۶
#جونگکوک
نمیخواستم هیونگ رو ناراحت کنم! بلند شدم و رفتم تو بیمارستان و رفتم تو اتاق جویی ! بیدار شده بود . نگاهم میکرد .. خنده فیک زدم .. بغض وحشتناکی تو گلوم بود .. از روی تخت اومد پایین و اومد رو به روم
جویی: ج..جونگ کوک !🥺
من: جانم ؟ 🥺 .. جانم !؟
یهو بغلم کرد محکم و وحشتناک گریه میکرد !
من: جویی!!!🥺😭
جویی: کوووک...اهع! دلم برات تنگ شده بود ! 😭😭😭
من: اهع 😭 جویی ! ... ببخش دیر رسیدم تو آسیب دیدی!
جویی: ن..نه ! تو فرشته منی ! تو فرشته ای !😭💕
#تهیونگ
دنبال کوک راه افتادم و رفت تو اتاق جویی ! وقتی دیدم هم دیگه رو بغل کردن و دارن گریه میکنن در رو باز نکردم و از پشت در گریه میکردم ! از توی شیشه در نگاهشون میکردم .. هردو آسیب دیده بودن! .. مثل اینکه من تنها کسی بودم که انگار خیلی خوب بود !
توی بغل کوک بود که یهو نگاهش افتاد به پنجره .. سریع سرمو کشیدم کنار و اشک هامو پاک کردم اما خیلی سریع در رو باز کرد و دستمو گرفت و منو کشوند توی اتاق !
من: ج..جویی ! بیدار شدی؟ ☺️
دستاشو آورد بالا و روی رد اشک های صورتم دست میکشید!
من: ا..اینا خاک رفت تو چشمم به خاطر همون بود !
جویی: دروغ گو ! 🥺 ... چرا میخوایی نشون بدی که خیلی خوبی؟ چرا درون شکسته ات رو ازم مخفی میکنی؟ 😭😭😭💔 .. تهیونگ ! من میدونم تو اون شب چی کشیدی !! پس اینطور نباش ! ..
من: جویی !!🥺
کوک: جویی آروم باش ! حالت بد میشه !
جویی: همتون مثل همین ! ف..فکر میکنین اگه نشون بدین که حالتون خوبه کار خوبی میکنین و من ناراحت نمیشم !؟؟؟...
کوک: جویی!!!
جویی : جونگ کوک ! تهیونگ ! ما هممون آسیب دیدیم ! دیگه بسه! من یاد گرفتم ! گریه میکنم! گریه میکنم تا خالی بشم! تا همه چیو فراموش کنم!
کوک: ولی بعضی چیز ها فراموش نمیشن جویی !💔
جویی: جونگ کوک ! 🥺
کوک: فکر میکردم تو و هیونگم رو دارم از دست میدم ! .. خداروشکر میکردم که حداقل شماها رو نجات دادم ! .. اما سومی!! سومی!
من : جونگ کوک ! اینجا جاش نیست ! جویی مریضه!
جویی: نه! بگو ! ... همه حرف هات درسته!
کوک: تهیونگ راست میگه دیگه بسه ! استراحت کن جویی!
#جونگکوک
نمیخواستم هیونگ رو ناراحت کنم! بلند شدم و رفتم تو بیمارستان و رفتم تو اتاق جویی ! بیدار شده بود . نگاهم میکرد .. خنده فیک زدم .. بغض وحشتناکی تو گلوم بود .. از روی تخت اومد پایین و اومد رو به روم
جویی: ج..جونگ کوک !🥺
من: جانم ؟ 🥺 .. جانم !؟
یهو بغلم کرد محکم و وحشتناک گریه میکرد !
من: جویی!!!🥺😭
جویی: کوووک...اهع! دلم برات تنگ شده بود ! 😭😭😭
من: اهع 😭 جویی ! ... ببخش دیر رسیدم تو آسیب دیدی!
جویی: ن..نه ! تو فرشته منی ! تو فرشته ای !😭💕
#تهیونگ
دنبال کوک راه افتادم و رفت تو اتاق جویی ! وقتی دیدم هم دیگه رو بغل کردن و دارن گریه میکنن در رو باز نکردم و از پشت در گریه میکردم ! از توی شیشه در نگاهشون میکردم .. هردو آسیب دیده بودن! .. مثل اینکه من تنها کسی بودم که انگار خیلی خوب بود !
توی بغل کوک بود که یهو نگاهش افتاد به پنجره .. سریع سرمو کشیدم کنار و اشک هامو پاک کردم اما خیلی سریع در رو باز کرد و دستمو گرفت و منو کشوند توی اتاق !
من: ج..جویی ! بیدار شدی؟ ☺️
دستاشو آورد بالا و روی رد اشک های صورتم دست میکشید!
من: ا..اینا خاک رفت تو چشمم به خاطر همون بود !
جویی: دروغ گو ! 🥺 ... چرا میخوایی نشون بدی که خیلی خوبی؟ چرا درون شکسته ات رو ازم مخفی میکنی؟ 😭😭😭💔 .. تهیونگ ! من میدونم تو اون شب چی کشیدی !! پس اینطور نباش ! ..
من: جویی !!🥺
کوک: جویی آروم باش ! حالت بد میشه !
جویی: همتون مثل همین ! ف..فکر میکنین اگه نشون بدین که حالتون خوبه کار خوبی میکنین و من ناراحت نمیشم !؟؟؟...
کوک: جویی!!!
جویی : جونگ کوک ! تهیونگ ! ما هممون آسیب دیدیم ! دیگه بسه! من یاد گرفتم ! گریه میکنم! گریه میکنم تا خالی بشم! تا همه چیو فراموش کنم!
کوک: ولی بعضی چیز ها فراموش نمیشن جویی !💔
جویی: جونگ کوک ! 🥺
کوک: فکر میکردم تو و هیونگم رو دارم از دست میدم ! .. خداروشکر میکردم که حداقل شماها رو نجات دادم ! .. اما سومی!! سومی!
من : جونگ کوک ! اینجا جاش نیست ! جویی مریضه!
جویی: نه! بگو ! ... همه حرف هات درسته!
کوک: تهیونگ راست میگه دیگه بسه ! استراحت کن جویی!
۲۵.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.