پارت24
ساعت9 شب بودو<br>
داشتم یچی درست میکردم بدم بخوره<br>
ک دست گرمش دورم حلقه شد<br>
سرشو فرو برد تویه گردنم <br>
_میای!... <br>
+میام چی؟ <br>
_م... میای! <br>
+جونگکوک میام چی درست حرف بزن دیگه! <br>
_اام هی.. هیچی! <br>
برگشتم سمتش<br>
نگاهم کرد<br>
+کوک میشه بگی؟ <br>
_چیز مهمی نبود بعدا میگم<br>
+اوک<br>
یچی اوردم بخوریم<br>
.... <br>
پرش زمانی<br>
ساعت12 شبه<br>
تویه اتاقم بودیم<br>
تخته منم دونفره بود<br>
کوک خجالت میکشید بیاد روی تختم<br>
+چرا نمیای؟ <br>
_عام خب<br>
+هوف<br>
رفتم سمتش دستشو گرفتم<br>
اروم هولش دادم رویه تخت<br>
لبخندی<br>
زد<br>
+خب بگیر بخواب جئون کوچولو<br>
خندید<br>
+یا چیز خنده داری نبودا<br>
خندش شدت پیدا کردو با خنده گفت: من کوچولو ام؟ <br>
+اوم<br>
_پس تو (خنده) چیی؟ <br>
+عیش بخواب حرف نزن<br>
اروم خندیدو بغلشو باز کرد<br>
رفتم تویه بغلش و یهو گفتم: اوه راستی یادم رفت به جیمینم شب بخیر بگم<br>
که اخمی رویه صورت کوک ایجاد شدو منو از بغلش در اورد<br>
خنده ریزی زدمو رفتم تو گوشیم<br>
چند دقیقه بعد<br>
جدی جدی کوک باهام قهر بود<br>
+هعییی<br>
_... <br>
+اهممم<br>
_.... <br>
نگاهش کردم دیدم پکره <br>
رفتم سمتش<br>
اروم دستمو رویه پاهاش کشیدم اما محل نداد<br>
+عجببببببب<br>
_چیه؟ <br>
+هیچی! <br>
_اوم بهش شب بخیر گفتی یه وقت پرنسست ناراحت نشه؟ <br>
+الان این تیکه بود جونگکوک؟ <br>
_معلوم نیست؟!!؟ <br>
+تو چه مشکلی با رابطه داشتنم داری<br>
_من با خوده جیمین مشکل دارم<br>
+یاااا مگه چشه بچم<br>
بهم چشم قره رفت<br>
پشت بهم دراز کشیدو روی خودش پتو انداخت<br>
اروم پتو رو از روش کشیدم اون ور<br>
از پشت بغلش کردم<br>
گردنشو بوسیدم<br>
+قهری؟ <br>
_..... <br>
+اوم قهره<br>
روش نیم خیز شدمو برگردوندمش سمت خودم<br>
بهم ناراحت نگاه میکرد<br>
خنده ریزی به کیوت بودنش زدم<br>
اروم لبشو بوسیدمو گفتم؛ واقعا قهری؟ <br>
_نچ<br>
+عجیبههههههههه<br>
_هوم؟ <br>
اروم لپشو گاز گرفتم<br>
+قهر کار بچه هاست<br>
نه تو<br>
_هوف<br>
+منم قهر کنم؟ <br>
کوک محل نداد<br>
نشستم تکیه دادم به تاج تخت<br>
پاهامو باز کردمو به وسط پاهام اشاره کردم<br>
محل نداد<br>
+جونگکوکاااااا<br>
اومد نشست وسط پاهام<br>
کلاهشو از رو سرش برداشتم<br>
گوشه لبشو مثل خودش بوسیدم<br>
+قهر نکن کیوتم<br>
کوک خودشو چسبوند بهمو بغلم کرد گفت: میای بک بزنیم چاگیا<br>
با چشم هایه درشت شده از بغلش جدا شدمو نگاهش کردم <br>
سرشو انداخت پایین<br>
+وقتشه بخوابیم! <br>
_چاگیه من<br>
+شب خوش<br>
ساعت، 3بود هنوز تو فکر حرف کوک بودم<br>
ادامه دارد...
داشتم یچی درست میکردم بدم بخوره<br>
ک دست گرمش دورم حلقه شد<br>
سرشو فرو برد تویه گردنم <br>
_میای!... <br>
+میام چی؟ <br>
_م... میای! <br>
+جونگکوک میام چی درست حرف بزن دیگه! <br>
_اام هی.. هیچی! <br>
برگشتم سمتش<br>
نگاهم کرد<br>
+کوک میشه بگی؟ <br>
_چیز مهمی نبود بعدا میگم<br>
+اوک<br>
یچی اوردم بخوریم<br>
.... <br>
پرش زمانی<br>
ساعت12 شبه<br>
تویه اتاقم بودیم<br>
تخته منم دونفره بود<br>
کوک خجالت میکشید بیاد روی تختم<br>
+چرا نمیای؟ <br>
_عام خب<br>
+هوف<br>
رفتم سمتش دستشو گرفتم<br>
اروم هولش دادم رویه تخت<br>
لبخندی<br>
زد<br>
+خب بگیر بخواب جئون کوچولو<br>
خندید<br>
+یا چیز خنده داری نبودا<br>
خندش شدت پیدا کردو با خنده گفت: من کوچولو ام؟ <br>
+اوم<br>
_پس تو (خنده) چیی؟ <br>
+عیش بخواب حرف نزن<br>
اروم خندیدو بغلشو باز کرد<br>
رفتم تویه بغلش و یهو گفتم: اوه راستی یادم رفت به جیمینم شب بخیر بگم<br>
که اخمی رویه صورت کوک ایجاد شدو منو از بغلش در اورد<br>
خنده ریزی زدمو رفتم تو گوشیم<br>
چند دقیقه بعد<br>
جدی جدی کوک باهام قهر بود<br>
+هعییی<br>
_... <br>
+اهممم<br>
_.... <br>
نگاهش کردم دیدم پکره <br>
رفتم سمتش<br>
اروم دستمو رویه پاهاش کشیدم اما محل نداد<br>
+عجببببببب<br>
_چیه؟ <br>
+هیچی! <br>
_اوم بهش شب بخیر گفتی یه وقت پرنسست ناراحت نشه؟ <br>
+الان این تیکه بود جونگکوک؟ <br>
_معلوم نیست؟!!؟ <br>
+تو چه مشکلی با رابطه داشتنم داری<br>
_من با خوده جیمین مشکل دارم<br>
+یاااا مگه چشه بچم<br>
بهم چشم قره رفت<br>
پشت بهم دراز کشیدو روی خودش پتو انداخت<br>
اروم پتو رو از روش کشیدم اون ور<br>
از پشت بغلش کردم<br>
گردنشو بوسیدم<br>
+قهری؟ <br>
_..... <br>
+اوم قهره<br>
روش نیم خیز شدمو برگردوندمش سمت خودم<br>
بهم ناراحت نگاه میکرد<br>
خنده ریزی به کیوت بودنش زدم<br>
اروم لبشو بوسیدمو گفتم؛ واقعا قهری؟ <br>
_نچ<br>
+عجیبههههههههه<br>
_هوم؟ <br>
اروم لپشو گاز گرفتم<br>
+قهر کار بچه هاست<br>
نه تو<br>
_هوف<br>
+منم قهر کنم؟ <br>
کوک محل نداد<br>
نشستم تکیه دادم به تاج تخت<br>
پاهامو باز کردمو به وسط پاهام اشاره کردم<br>
محل نداد<br>
+جونگکوکاااااا<br>
اومد نشست وسط پاهام<br>
کلاهشو از رو سرش برداشتم<br>
گوشه لبشو مثل خودش بوسیدم<br>
+قهر نکن کیوتم<br>
کوک خودشو چسبوند بهمو بغلم کرد گفت: میای بک بزنیم چاگیا<br>
با چشم هایه درشت شده از بغلش جدا شدمو نگاهش کردم <br>
سرشو انداخت پایین<br>
+وقتشه بخوابیم! <br>
_چاگیه من<br>
+شب خوش<br>
ساعت، 3بود هنوز تو فکر حرف کوک بودم<br>
ادامه دارد...
۴.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.