پارت23
کوک اروم خوابش برده بود<br>
اروم سرسو بوسیدم<br>
سینشو نیم ساعتی بود میمالیدم<br>
خسته شده بودم<br>
اما میخواستم حالش خوب شه<br>
بغلش کردم سرمو فرو بردم تویه گردنش<br>
خواب بود متوجه نمیشد<br>
به این فکر میکردم ک اصلا چیزی جز قرص میخوره؟ <br>
به خودش میرسه؟ <br>
زندگیش اصلا خوب پیش میره؟ <br>
نمیدونم<br>
دکتر میره؟ <br>
اروم سرمو از رو گردنش در اوردم<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
پرش زمانی<br>
تویه گوشیم بودم کوک کنارم خواب بود <br>
+هعی بانی کوچولو چقدر حالش خرابه<br>
کوک تویه خواب یه اخم کرد<br>
اروم شروع به ناله کرد<br>
فهمیدم میخواد باز داد بزنه<br>
اومدم بیدارش کنم بیدار نمیشد<br>
انگار باید حتما اون یتیکه خوابش تموم بشه تا خودش از خواب بپره<br>
پرش زمانی<br>
هنوز گریه میکرد تویه خواب<br>
منم همراهش اروم اشک میرختمو سعی میکردم بیدارش کنم<br>
+جونگکوکی.. هیق.. بیدارشو... هیق<br>
کوک اروم چشاشو باز کرد<br>
با گریه گفت: او.. اون هیق... نه... هیق.. نههه. هیق<br>
+هیشششش اروم باش همش خوابه هیش<br>
کوک ترسیده بود داشت با ترسو گریه نگاهم میکرد<br>
+نترس عزیزم نترس قشنگم<br>
من پیشتم نترس هیچی نمیشه<br>
کوک هنوز گریه میکرد<br>
_هیق... هیق.. <br>
اروم بغلش کردم<br>
اروم بوسیدمش اما اروم نمیشد<br>
+جونگکوکی من بسته دیگه تموم شد باشه؟ <br>
_هیق.. هیق.. <br>
+قشنگم<br>
_نمیخوام.. <br>
+چیو عزیزم<br>
_هیق<br>
بغلم کرد<br>
+جونگکوکی چمدون داری؟ <br>
_اره.. هیق<br>
+پسرم بیا لباستو و وسایل هایه ضروریت رو بردار بریم چند روزی خونه من بمونیم پسرم اینجا نمیشه باشه؟ <br>
نمیتونم تنهات بزارم<br>
_هیق... باشه... هیق....<br>
پرش زمانی<br>
کوک اروم شده بود داشت<br>
به دستاش نگاه میکرد<br>
رویه تخت منم داشتم لباس واسش جمع میکردم<br>
نگاهش کردم<br>
+جونگکوک<br>
سرشو اورد بالا<br>
_جانم<br>
+بیا اینجا<br>
اومد سمتم<br>
_جانم<br>
به وسط پاهام رویه زمین اشاره کردم<br>
اروم نشست وسط پاهام<br>
+من نمیدونم تو چیمیخوای لباستو جمع کن دیگه <br>
_من بیام پیشت باشم همش شبا این جوری مابوس میبینم اذیتت میکنم نمیتونی بخوابی کلا اذیت میشی<br>
+زود باش فردا بهت وقت جمع کردن نمیدم<br>
کوک نگاهم میکرد <br>
خودشو بیشتر چسبوند بهم <br>
اروم لپمو بوسید<br>
_شنیدی چیگفتم؟ <br>
+اره اما اصلا چیز مهمی نبود بیا باهم لباساتو بزاریم باشه؟ <br>
کوک اروم لبخند زد<br>
لباساشو جمع کردیم<br>
فردا... <br>
سوار ماشینش شدیم و رفتیم سمت خونه من<br>
دوروز تعطیل رسمی بود<br>
رفتیم داخل<br>
+عام خونه من مثل خونه تو قصر نیست<br>
_واو چ خونه زیبایی<br>
+مسخره کاره زشتیه<br>
_جدی میگم خیلی خوشگلهههه<br>
+مرسی! <br>
_چقدررر گوگولیه خداااا<br>
خندیدم<br>
_مثل خودت<br>
+ببین دوتا اتاق دارم خب؟ میخوای تنها یه اتاق داشته باشی یااا شریکی با من؟ <br>
_دومی <br>
خندیدم <br>
+باوش<br>
شب<br>
ادامه دارد..
اروم سرسو بوسیدم<br>
سینشو نیم ساعتی بود میمالیدم<br>
خسته شده بودم<br>
اما میخواستم حالش خوب شه<br>
بغلش کردم سرمو فرو بردم تویه گردنش<br>
خواب بود متوجه نمیشد<br>
به این فکر میکردم ک اصلا چیزی جز قرص میخوره؟ <br>
به خودش میرسه؟ <br>
زندگیش اصلا خوب پیش میره؟ <br>
نمیدونم<br>
دکتر میره؟ <br>
اروم سرمو از رو گردنش در اوردم<br>
کوک اروم بغلم کرد<br>
پرش زمانی<br>
تویه گوشیم بودم کوک کنارم خواب بود <br>
+هعی بانی کوچولو چقدر حالش خرابه<br>
کوک تویه خواب یه اخم کرد<br>
اروم شروع به ناله کرد<br>
فهمیدم میخواد باز داد بزنه<br>
اومدم بیدارش کنم بیدار نمیشد<br>
انگار باید حتما اون یتیکه خوابش تموم بشه تا خودش از خواب بپره<br>
پرش زمانی<br>
هنوز گریه میکرد تویه خواب<br>
منم همراهش اروم اشک میرختمو سعی میکردم بیدارش کنم<br>
+جونگکوکی.. هیق.. بیدارشو... هیق<br>
کوک اروم چشاشو باز کرد<br>
با گریه گفت: او.. اون هیق... نه... هیق.. نههه. هیق<br>
+هیشششش اروم باش همش خوابه هیش<br>
کوک ترسیده بود داشت با ترسو گریه نگاهم میکرد<br>
+نترس عزیزم نترس قشنگم<br>
من پیشتم نترس هیچی نمیشه<br>
کوک هنوز گریه میکرد<br>
_هیق... هیق.. <br>
اروم بغلش کردم<br>
اروم بوسیدمش اما اروم نمیشد<br>
+جونگکوکی من بسته دیگه تموم شد باشه؟ <br>
_هیق.. هیق.. <br>
+قشنگم<br>
_نمیخوام.. <br>
+چیو عزیزم<br>
_هیق<br>
بغلم کرد<br>
+جونگکوکی چمدون داری؟ <br>
_اره.. هیق<br>
+پسرم بیا لباستو و وسایل هایه ضروریت رو بردار بریم چند روزی خونه من بمونیم پسرم اینجا نمیشه باشه؟ <br>
نمیتونم تنهات بزارم<br>
_هیق... باشه... هیق....<br>
پرش زمانی<br>
کوک اروم شده بود داشت<br>
به دستاش نگاه میکرد<br>
رویه تخت منم داشتم لباس واسش جمع میکردم<br>
نگاهش کردم<br>
+جونگکوک<br>
سرشو اورد بالا<br>
_جانم<br>
+بیا اینجا<br>
اومد سمتم<br>
_جانم<br>
به وسط پاهام رویه زمین اشاره کردم<br>
اروم نشست وسط پاهام<br>
+من نمیدونم تو چیمیخوای لباستو جمع کن دیگه <br>
_من بیام پیشت باشم همش شبا این جوری مابوس میبینم اذیتت میکنم نمیتونی بخوابی کلا اذیت میشی<br>
+زود باش فردا بهت وقت جمع کردن نمیدم<br>
کوک نگاهم میکرد <br>
خودشو بیشتر چسبوند بهم <br>
اروم لپمو بوسید<br>
_شنیدی چیگفتم؟ <br>
+اره اما اصلا چیز مهمی نبود بیا باهم لباساتو بزاریم باشه؟ <br>
کوک اروم لبخند زد<br>
لباساشو جمع کردیم<br>
فردا... <br>
سوار ماشینش شدیم و رفتیم سمت خونه من<br>
دوروز تعطیل رسمی بود<br>
رفتیم داخل<br>
+عام خونه من مثل خونه تو قصر نیست<br>
_واو چ خونه زیبایی<br>
+مسخره کاره زشتیه<br>
_جدی میگم خیلی خوشگلهههه<br>
+مرسی! <br>
_چقدررر گوگولیه خداااا<br>
خندیدم<br>
_مثل خودت<br>
+ببین دوتا اتاق دارم خب؟ میخوای تنها یه اتاق داشته باشی یااا شریکی با من؟ <br>
_دومی <br>
خندیدم <br>
+باوش<br>
شب<br>
ادامه دارد..
۶.۵k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.