رمان(عشق)پارت۵۵
قدیر:دقیقا خیلی باحالن 😂😂😂😂😂😂😂😂😂. ملیسا:خیلی خب دیگه وقت ملاقات به پایان رسید😂😂😂😂.......سوسن خانم باید بریم خونه😅😅😅😅. سوسن:تو هم شدی عمر🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:مگه من چمه؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:چت نیست😂😂😂😂از موقعی که فهمیدی من حامله ام خل شدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. قدیر:بسه بسه وقت رو هدر ندید من میخوام پیش داداشم باشم برید دخترا😅😅😅😅😅منو داداشمو تنها بزارید. عمر:نمیخواد داداش تو هم باهاشون برو من که اینجا تنها نیستم سلیم هم هست. قدیر:نمیشه😂😂😂😂😂😂😂😂باید بالا سرت باشم😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. سوسن:من پیشش هستم شما برید. کادمل و عمر:تو حامله ای نمیشه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. (و بعدش هم ملیسا دست سوسن رو کشید و برد خونشون 😂😂😂😂😂😂😂تا موقعی که عمر مرخص میشه یه وقت کاری نکنه😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂). «خونه ی کادمل». دنیز:سلام زنمو جونم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:سلام عشقم بیا بغلم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «همین لحظه کلانتری». پلیس:فردا به زندان منطقلتون میکنیم. فرید:اوووووف........تف به این شانس. «۳ روز بعد». «دادگاه». قاضی:...........
۴.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.