رمان(عشق)پارت۵۴
سلیم:خوشبختانه عمل خیلی خوب پیش رفت و الان حال عمر خیلی خوبه فقط امشب رو باید اینجا بمونه🥰. سوسن(با خوشحالی):چیییییی🥰🥰🥰🥰خداروشکر🥰. ملیسا:من بهت چی گفتم سوسن....دیدی الکی خودتو اذیت کردی🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. تولگا:پس الان میتونیم عمر رو ببینیم سلیم؟🥰🥰🥰. سلیم:آره هممون میتونیم عمر رو ببینیم🥰🥰🥰🥰🥰. «۱ساعت بعد». (همه رفتن و فقط کادمل و سوسن پیش عمر موندن). عمر:ببین عشقم من حالم خوبه چرا گریه میکنی🥹. سوسن(باگریه):آخه من باعث این اتفاق شدم اگه پیشنهاد فرید رو قبول میکردم الان تو بیمارستان نبودی😢😢. عمر:عشقم تو باعث این اتفاق نشدی اونی که باعث این اتفاق شد فرید.......ببین قربونت برم تروخدا دیگه گریه نکن منم گریم میگیره ها🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. ملیسا:نمیدونی از موقعی که اومدی بیمارستان تا الان داره گریه میکنه........اصلا به فکر بچه ی توی شکمش نیست. قدیر:ببین سوسن همه چی تموم شد الانم که حال عمر خوبه این کارو نکن سوسن لطفا آروم باش. عمر:پس تو باز تو نبود من به خودت فشار آوردی آره......آخه تو چرا فکر بچمون نیستی......بزار بریم خونه تلافی میکنم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:عمر ببین لطفا دوباره خل و چل بازی درنیار😂😂😂😂😂😂😂یعنی چی باید فقط استراحت کنی اتفاقا بزار بریم خونه این سری منم که تورو اذیت میکنم🤣🤣🤣🤣. ملیسا:شما دوتا خیلی بامزه این😅😅😅😅😅😅😅. قدیر:..............
۴.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.