بگذار که در حسرتِ دیدار بمیرم
بگذار که در حسرتِ دیدار بمیرم
از دردِ نداریِ دل ، هر بار بمیرم
آه از دل عاشق کش و آه از لب معشوق
بگذار که در خلوتِ تَبدار بمیرم
دیدم رخ مهتابی ات ای ماه عزیزم
ای کاش که در شام شب تار بمیرم
در برکه به نیلوفر و مرداب فتادی
سنگی بزن از عشوه ی دلدار بمیرم
با من قدحی پُر کن از این جام گوارا
نگذار که اینگونه دل آزار بمیرم
رحمی تو به من کن در این شهر تلافی
نگذار که بر چوبه ی هر دار بمیرم
از دردِ نداریِ دل ، هر بار بمیرم
آه از دل عاشق کش و آه از لب معشوق
بگذار که در خلوتِ تَبدار بمیرم
دیدم رخ مهتابی ات ای ماه عزیزم
ای کاش که در شام شب تار بمیرم
در برکه به نیلوفر و مرداب فتادی
سنگی بزن از عشوه ی دلدار بمیرم
با من قدحی پُر کن از این جام گوارا
نگذار که اینگونه دل آزار بمیرم
رحمی تو به من کن در این شهر تلافی
نگذار که بر چوبه ی هر دار بمیرم
۹۸۱
۱۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.