♥️🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_53🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕
مرد: برای شوهر فرار کردی دختره خر؟؟؟ پس راست میگفتی که دوست پسر داری!
من: دیگ بسه برو!
مرد: تمنا رو با خودم میبرم!
من: اجازه نمیدم!
مرد: هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
اسلحمو درآوردم و بدونمکث یه گلوله به پاش زدم!
تمنا از ترس و پدرش و از درد جیغی کشیدن!
تمنا: چیکار کردیییی تو شااااهاااان!
من: زر اضافی زد!
مرد: الان منچطووووری برگردم هااااان!؟؟
من: میگم آدمامبرت میگردونن ولی وای به حالت اگه سراغ تمنا رو بگیری یا شهر رو لو بدی سرتو میبرم!
چیزی نگفت!
زنگ زدمبچه ها اومدن جعمش کردنو بردنش!
تمنا خشکش زده بود و همچنان داشت خون رو زمینو نگاه میکرد!
من: بیا بریم!
سکوت کرده بود!
من: هوی دختره؟
نگامکرد و گفت: تو میخواستی بکشیش؟
من: نه!
تمنا: تو زدیش!
من: حقش بود!
یهو شروع کرد به گریه کردن و داد زدن!
تمنا: ن ن! تو قااااتلی! تو میخواستی بکشیش! شما همتون روانی هستین!
گریش شدت گرفت!
میخواست چیزی بگه که از هوش رفتو پخشزمین شد!
زود تو بغلم گرفتمش و بردمش خونه! میدونستم مشکلش جدیه!
تو تختش گذاشتم!
بیخیال اون شدم و رفتم پیش شاردا!
شاردا خواهرم بود!
خوب یادمه بچه که بودیم عقاب شاردا رو با خودش برد!
عقاب نمیدونست که من اون شاهانیم که تو بچگی با پدرش همکار بود!
با دیدنمشروع به جیغ زدن کرد!
شاردا هنوز نمیدونست من برادرشم!شاردا ازم ۵ سال کوچیک بود!
من: جیغ نزن آروم باش!
شاردا: گمشوووو! منو ببر پیش عقاب
--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_53🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕
مرد: برای شوهر فرار کردی دختره خر؟؟؟ پس راست میگفتی که دوست پسر داری!
من: دیگ بسه برو!
مرد: تمنا رو با خودم میبرم!
من: اجازه نمیدم!
مرد: هیچ غلطی نمیتونی بکنی!
اسلحمو درآوردم و بدونمکث یه گلوله به پاش زدم!
تمنا از ترس و پدرش و از درد جیغی کشیدن!
تمنا: چیکار کردیییی تو شااااهاااان!
من: زر اضافی زد!
مرد: الان منچطووووری برگردم هااااان!؟؟
من: میگم آدمامبرت میگردونن ولی وای به حالت اگه سراغ تمنا رو بگیری یا شهر رو لو بدی سرتو میبرم!
چیزی نگفت!
زنگ زدمبچه ها اومدن جعمش کردنو بردنش!
تمنا خشکش زده بود و همچنان داشت خون رو زمینو نگاه میکرد!
من: بیا بریم!
سکوت کرده بود!
من: هوی دختره؟
نگامکرد و گفت: تو میخواستی بکشیش؟
من: نه!
تمنا: تو زدیش!
من: حقش بود!
یهو شروع کرد به گریه کردن و داد زدن!
تمنا: ن ن! تو قااااتلی! تو میخواستی بکشیش! شما همتون روانی هستین!
گریش شدت گرفت!
میخواست چیزی بگه که از هوش رفتو پخشزمین شد!
زود تو بغلم گرفتمش و بردمش خونه! میدونستم مشکلش جدیه!
تو تختش گذاشتم!
بیخیال اون شدم و رفتم پیش شاردا!
شاردا خواهرم بود!
خوب یادمه بچه که بودیم عقاب شاردا رو با خودش برد!
عقاب نمیدونست که من اون شاهانیم که تو بچگی با پدرش همکار بود!
با دیدنمشروع به جیغ زدن کرد!
شاردا هنوز نمیدونست من برادرشم!شاردا ازم ۵ سال کوچیک بود!
من: جیغ نزن آروم باش!
شاردا: گمشوووو! منو ببر پیش عقاب
--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home
۱.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.