♥️🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_54🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕
من: دیگه عقابی وجود نداره تو جات اینجاس!
شاردا: میخواین چه بلایی سرم بیارین؟ اون علاقه ای ک عقاب به من داره امکان نداره منو اینجا ول کنه بره!
من: تو حق نداری جایی بری خانوم کوچولو! خیلی وقته من منتظر توام!
شاردا: نه! ازم دوری کن! نمیخوام ببینمت! گمشو! منو ببر پیش عقاب تو منو بخاطر پول گرفتی مگ نه؟؟
من: نه! چنتا سوال دارم مثل یه دختر خوب جواب بده که بتونی برگردی خونه!
اخم کرد و با نفرتنگام کرد!
من: خانواده داری؟؟
شاردا: نه!
من: چیشدن؟ چرا نداری؟
شاردا: داستانش طولانیه! فقط یه برادر دارم که اونم نمیدونمکجاست! تو بچگی از هم جدامون کردن!
من: اووووم جالبه! اسمبرادرت رو میخوام! بگو؟
سرشو پایین انداخت و گفت: شاهان!
من: میدونی اسم من چیه؟؟
تو چشام زل زد و گفت: چی؟
من: شاهان!
شاردا: میگی چیکار کنم هان؟
من: من شاهان اشراف زاده پسر ناصر اشراف زاده! برادر توام شاردا! برادرت!
با شکنگام کرد!
شاراد پاشد و با بغض نگام کرد و گف: شاهان؟ خودتی؟؟
با سر تایید کردم!
اومد بغلم کرد و زد زیر گریه!
دستمو رو سرش گذاشتم و گفتم: هیییس! آروم باش ! دیگ همه چی تموم شد! من پیشتم!
میخواستم ادامه بدم که صدای تمنا توی فضای اتاق پیچید: این کیه؟؟؟ معامله که میگفتین این بود؟؟؟
شاردا از بغلم بیرون اومد و نگاهی به تمنا انداخت و اشکاشو پاک کرد!
با دیدن تمنا که اخم کرده بود دوباره بغلم کرد!
--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_54🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕
من: دیگه عقابی وجود نداره تو جات اینجاس!
شاردا: میخواین چه بلایی سرم بیارین؟ اون علاقه ای ک عقاب به من داره امکان نداره منو اینجا ول کنه بره!
من: تو حق نداری جایی بری خانوم کوچولو! خیلی وقته من منتظر توام!
شاردا: نه! ازم دوری کن! نمیخوام ببینمت! گمشو! منو ببر پیش عقاب تو منو بخاطر پول گرفتی مگ نه؟؟
من: نه! چنتا سوال دارم مثل یه دختر خوب جواب بده که بتونی برگردی خونه!
اخم کرد و با نفرتنگام کرد!
من: خانواده داری؟؟
شاردا: نه!
من: چیشدن؟ چرا نداری؟
شاردا: داستانش طولانیه! فقط یه برادر دارم که اونم نمیدونمکجاست! تو بچگی از هم جدامون کردن!
من: اووووم جالبه! اسمبرادرت رو میخوام! بگو؟
سرشو پایین انداخت و گفت: شاهان!
من: میدونی اسم من چیه؟؟
تو چشام زل زد و گفت: چی؟
من: شاهان!
شاردا: میگی چیکار کنم هان؟
من: من شاهان اشراف زاده پسر ناصر اشراف زاده! برادر توام شاردا! برادرت!
با شکنگام کرد!
شاراد پاشد و با بغض نگام کرد و گف: شاهان؟ خودتی؟؟
با سر تایید کردم!
اومد بغلم کرد و زد زیر گریه!
دستمو رو سرش گذاشتم و گفتم: هیییس! آروم باش ! دیگ همه چی تموم شد! من پیشتم!
میخواستم ادامه بدم که صدای تمنا توی فضای اتاق پیچید: این کیه؟؟؟ معامله که میگفتین این بود؟؟؟
شاردا از بغلم بیرون اومد و نگاهی به تمنا انداخت و اشکاشو پاک کرد!
با دیدن تمنا که اخم کرده بود دوباره بغلم کرد!
--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home
۱.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.