Part

Part ¹⁰¹
ا.ت ویو:
دوباره و دوباره
سر همین قضاوت ها میدونستم اخرش همچی خراب میشه..نفسمو بیرون دادم تا کمی اروم بشم
نگاهی به ا.ت کردم که داشت نگاهم میکرد..خوشحال بودم که بخاطر قضاوتم بلایی سر ا.ت نیاورده بودم..

مهمونی بعد از حدود چهار ساعت هنوز ادامه داشت..نگاه ساعتم انداختم..ساعت یک شب رو نشون میداد

ا.ت ویو:
نگاهی به تهیونگ انداختم که داشت به ساعتی که روی مچ دستش بسته شده بود نگاه میکرد..نگاهمو به جمعیت دادم و رفتم تو فکر..جونگ کوک بعد از حرف جیمین از جاش بلند شد و بین جمعیت گم شد و تا الان هنوز ندیدمش..جیمین و ته مین هم سرجای قبلیشون نشسته بودن..بشدت خسته بودم و حوصلم هم سر رفته بود که جیمین از جاش بلند شد گفت
جیمین:من میرم دنبال جونگ کوک شما برید بیرون
تهیونگ سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد..بعد از اون ته مین از جاش بلند شد..تهیونگ نگاهی به من انداخت و دستشو به سمتم دراز کرد..جلوی برادرش هم باید نقش بازی میکردم..لبخنپی زدم و دستمو تو دستای گرمش گذاشتم..از جام بلند شدم و همراه تهیونگ سمت در خروجی رفتیم و ته مین هم پشت سرمون میومد..با باز شدن در ورودی بوی بارون به مشامم خورد..چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم..تهیونگ چتری که یکی از خدمه های اونجا براش اورده بودن رو گرفت و بازش کرد و بالای سرمون قرار داد..باهاش هم قدم شدم و همراه هم زیر بارون سمت ماشین رفتیم..همه جای اون جاده سنگی که به پارکینگ تون خونه وصل میشد کاملا خیس بود..مشخص بود که بارون از اون موقع هنوز ادامه داشته..کم کم به ماشین نزدیک میشدیم و حسی که اون موقع داشتم بهترین حس بود..دستای گرم تهیونگ که دستامو دربر گرفته بود با اون زیر بارون..با افکارم خندیدم..به ماشین رسیدیم و اروم اروم متوقف شدیم...نگاهی بهش انداختم و ناخوداگاه لبخندی رو لبم نقش بست..اما اون مات مبهوت مونده بود..با صدای قدم های پا نگاهمو ازش گرفتم و به عقب دادم..جونگ کوک همراه ته مین و جیمین اومده بود اما..اما مست..نزدیکمون شدن که جونگ کوک جلو اومد و نزدیک من شد..بارون موهاش رو خیس کرده بودن و تمام لباس های تنش خیس شده بودن..
کوک:ا.ت
نگاهمو به چشمای خمارش دادم
کوک:حالت خوبه؟
سرم رو تکون دادم بدون اینکه متوجه حرفش بشم..جونگ کوک لبخندی زد و نگاه تهیونگ کرد..لبخندش محو شد گفت
کوک:خوشحالم که.....بلایی....سرش نیاوردی
تهیونگ بدون هیچ حرفی نگاهش میکرد..جیمین سمتش اومد گفت
جیمین:بسه برو تو ماشین
جونگ کوک نگاهشو به من داد گفت
کوک:مواظب خودت باش
و سمت ماشین جیمین رفت
ته مین نگاهی به تهیونگ انداخت گفت
ته مین:خونه میبینمت
تهیونگ سرش رو تکون داد..ته مین سمت ماشینش رفت و سوار شد..نگاهی به تهیونگ انداختم
تهیونگ:برو داخل ماشین..

ادامه دارد 🍷
دیدگاه ها (۷۶)

Part ¹⁰²ا.ت ویو:نگاهی به تهیونگ انداختمتهیونگ:برو داخل ماشین...

Part ¹⁰³ا.ت ویو:از فکر بیرون اومدم و چشمامو بستم..گیج شده بو...

Part ¹⁰⁰ا.ت ویو:کوک:چرا رنگت پریده؟ تهیونگ ویو:با خشم به ا.ت...

Part ⁹⁹ا.ت ویو:جیمین:بهتره حواست به ا.ت باشهتهیونگ بدون حرف ...

"سرنوشت "p,30...۱۰ مین بعد ....ماشین جیهوپ جلوی کلبه ی چوبی ...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط