عمارت ارباب جئون
p⁴
کوک : خودت خواستی... از روی زمین بلند شدم رفتم سمتش از دستاش گرفتمو و دستاشو بلند کردم سمت تاج تخت چقدر صورتم رو بهش نزدیکتر میکردم عقب میرفت که خورد به تاج تخت... دیدی گفتم آخرش مال من میشی؟!
ات : چ..چی میگی تو ولم کن
کوک : نه بابا بزرگ شدی
ات : ولم نکنی جیغ میزنما
کوک : همه رفتن مرخصی انقدر جیغ بزن
ات : داری دروغ میگی این عمارت هیچ وقت مرخصی نداشت
کوک : حالا که من اومدم داره خانم کوچولو... صبر کن ببینم طعم لبات بازم همون جوریه...
ات : وللل کنند....اه ...ولم کن دیگه... چی میخوای از جونم
کوک : خودتو... میخوام همه چیزت برا من...
باشه
ات : شرمندهها ولی من خودم صاحب دارم
کوک : اون وقت کیه؟!...عصبی
ات : خودم...
کوک : خودت کافی نیستی... لبامو بردم سمت لباشو مک میزدم
ات : هر چقدر میزدم به سینهاش ولم نمیکرد که یک گاز از لبم زد واقعا دردم اومد طعم خون رو حس کردم مجبور شدم باهاش همکاری کنم بعد چندمین ازم جدا شد....
کوک : خودت خواستی... از روی زمین بلند شدم رفتم سمتش از دستاش گرفتمو و دستاشو بلند کردم سمت تاج تخت چقدر صورتم رو بهش نزدیکتر میکردم عقب میرفت که خورد به تاج تخت... دیدی گفتم آخرش مال من میشی؟!
ات : چ..چی میگی تو ولم کن
کوک : نه بابا بزرگ شدی
ات : ولم نکنی جیغ میزنما
کوک : همه رفتن مرخصی انقدر جیغ بزن
ات : داری دروغ میگی این عمارت هیچ وقت مرخصی نداشت
کوک : حالا که من اومدم داره خانم کوچولو... صبر کن ببینم طعم لبات بازم همون جوریه...
ات : وللل کنند....اه ...ولم کن دیگه... چی میخوای از جونم
کوک : خودتو... میخوام همه چیزت برا من...
باشه
ات : شرمندهها ولی من خودم صاحب دارم
کوک : اون وقت کیه؟!...عصبی
ات : خودم...
کوک : خودت کافی نیستی... لبامو بردم سمت لباشو مک میزدم
ات : هر چقدر میزدم به سینهاش ولم نمیکرد که یک گاز از لبم زد واقعا دردم اومد طعم خون رو حس کردم مجبور شدم باهاش همکاری کنم بعد چندمین ازم جدا شد....
- ۷.۰k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط