هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت31





سراغ اسبم رفتم خیلی وقت بود که ازش خبری نداشتم اما خوب میدونستم کسی حق نداره بهش نزدیک بشه چیزی که مال من بود فقط مال من بود حتی اگه من اینجا و نزدیکش نباشم.

وقتی وارد اصطبل شدم یکی از کنار اسبا گذشتم تا به رعد خودم برسم

رعد با دیدن من شیهه ی بلندی کشید و من دستمو روی تنش کشیدم و گفتم انگار دلتنگ من بودی آره ؟
منم تمام وقت بهت فکر میکردم رعد...
نظرت چیه باهم یه دوری بزنیم؟

سواری با این اسب همه چیز از یادم میبرد اما این بار که سوارش شدم اینبار که به تاخت توی اون جنگل بین درختا رفتم صورت ماهرو حتی یک ثانیه از جلوی چشمام کنار نرفت

این دختربچه این دختر بچه با موهای طلایی و چشمای دریایی رنگیش با من چیکار کرده بود که خودم هم باورم نمیشد؟
متعجب بودم چطور هنوز بنده این دهکده و خان و بازی های مزخرف بودم به خاطر این دختر به خاطر این دختر از وقتی که پام به ایران رسیده بود کلی تغییر کرده بودم

من از همین خان و بازی هاش فرار کرده بودم و اون سر دنیا رفته بودم تا در گیرشون نشم تا من نشم یکی مثل پدرم اما انگار تقدیر من چیز دیگه ای بوده تقدیرم برگشتن و پابند شدن به این دختر به این دهکده بوده ...

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۲)

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت32 هرجایی که رفتم هر کاری که کردم هر...

سلام دوستان گلمهرکسی رمان جدیدمون (هوس خان) رو میخونه کامنت ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت30 من اونجام که بود هیچ وقت تنها نبو...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت29 کلی کار داریم که با هم انجام بدیم...

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷"مادر تهیونگ ــــ الهی من به قربون ع...

سناریو فیلیکس

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط