گمشده در فضا

گمشده در فضا
p6

ماری: پادشاه فضایی ها کمی به من نگاه کرد انگار که حرف های منو باور نکرده بود و دستور داد منو به اتاقی ببرن و به من آب و غذا بدن و تحت نظرم داشته باشن اوه خدای من تو چه مخمصه ای گیر افتادم اگه رئیس حرف های منو باور نکنه چی؟ اون وقت اینا با من چیکار می کنن و چه بلایی ممکنه سرم بیارن و از فکر این موضوع به وحشت افتادم من باید هرطور شده از دست فضایی ها فرار کنم مدتی توی اتاقی زندانی شده بودم و مرتب از اتاق منو پیش رئیس می بردن و رئیس هم سوال هایی از من می پرسید و دوباره برم میگردوندن داخل اتاقی که در اختیارم گذاشته بودن توی این مدت یه آدم فضاییه ریز جثه و سبز نظرم رو جلب کرده بود به نظر میومد با بقیه ی اونا فرق داره و منم دلمو به دریا زدم و ازش خواستم که به من کمک کنه که از اونجا فرار کنم اول قبول نمی کرد ولی اونقدر اصرار کردم تا بالاخره قبول کرد و قول داد به کمک چند تا از دوستاش به من برای فرار کمک کنه تا اینکه شب موعود فرا رسید و اون در اتاق رو باز کرد و به من کمک کرد که فرار کنم و گفت به سمت شمال غربی مریخ برم که اونجا دوستاش منتظر منن تا کمکم کنن مریخ مثل برهوتی سرخ رنگ بود که پایانی نداشت
ادامه دارد..
شرط: ۸ لایک
حمایت یادتون نره 💕🫰🏻💓🤍
دیدگاه ها (۲)

گمشده در فضا p7ماری: از تشنگی داشتم هلاک می شدم هرچی می رفتم...

بله ایشون با اکانت @army5566_2اومدن و تمام پست های منو لایک ...

مرسیییی💕😲💓

گمشده در فضا p5ماری: پادشاه فضایی ها چیز هایی به من می گفت ک...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۲فرداا.ت تو ذهنش :از خواب بیدار شدم...

آبنبات تلخ

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط