پارت
پارت3
دنیا: به ارش بگو عاشقتم
من :دنیا می خواهی تنهام بزاری
قبل رسیدن به بیمارستان دنیا از دنیا رفت ارش روز خاک سپاری دنیا خودکشی کرد
سرقبر دنیام قبر ارشم کنار اون بود ایده دانیال بود بزور خانواده راضی کردیم
دانیال:هر دورفتن
من: اره تو این زندگی بهم نرسیدن شاید تو زندگی بعدی بهم برسن
دانیال:امیدوارم تو زندگی بعدی تو خانواده بهتری بدنیا بیاد
من:شاید خودخواهانه باشه اما دوست دارم تو زندگی بعدی دنیا خواهرم باشه
دانیال:منم
دوماه از رفتن دنیا می گذره هرکی رفت پی زندگی خودش منم هر پنجشنبه میرم باهاش حرف می زنم
براش مراسم ختم نگرفتن تا دست عبرتی باشه برای دخترای دیگه
اولا همش بابا بهم گیر میداد نرم اما الان عادی شده
امشب زن عمو اینا میان
چای ریختم بردم براشون
داشتن حرف میزدن من پاشدم برم تو اتاق
بابا:واستا کارت دارم
من:چی شده
بابا:با اجازه خانم جون
خانم جون:بگو
بابا:پنجشنبه این هفته میان خاستگاری سارا منم راضیم پسر خوبیه
من:چییی
بابا:چرا جیغ می کشی
من:بابا من 19سالمه می فهمی چی میگی
مامان:راست میگه امیر زوده براش
بابا:من میگم اره یعنی اره
من:چرا بهم اینقدر زور میگی هر روز که میای خونه باید بهت گزارش بدم گوشیمو بگردی مامان اتاقمو بگرده بهم تهمت می زنی چرا با تاکسی میام با پسره رابطه داره نمیزاری پیش رفیقام برم چون از نظر تو همه خرابن
بابا:زبون باز کردی
کمربندشو باز کرد
عمو:امیر چیکار می کنی
بابا:نمی خواهم ساراهم مثل دنیا بشه
با کمربند زد منو
مامان:تو رو خدا ولش کن امیر
دیگه نتونستم تاقد بیارم داد می زدم
من:بابا تو رو خدا ولم کن قلط کردم بابا
خانوم جون:امیر ولش کن
عمو:امیر اشتباه می کنی
چشام بسته شد
وقتی بهوش اومدم مامان بالا سرم بود
مامان:سارا خوبی
من:می خواهم تنها باشم
مامان رفت کمرم درد می کرد دستم سیاه شده بود
دیگه عادت کرده بودم
گوشیم زنگ خورد
من:بله
سامیار:سلام زله زله
من:سلام داداشی
سامیار:چی شده
من:داداش می خواهم بیام پیشت
سامیار :باز دست روت بلند کرده
من:مهم نیست می خواهد بزور شوهرم بده
سامیار :دیگه از حدش رفته این مرتیکه
من:پنجشنبه میان
سامیار :واقعا تصمیم گرفتی بیای
من:اره اما بابا که پیدام نمی کنه
سامیار : نمیزارم بهم دو روز فرصت بده همه چیز اینجا حل می کنم
من:دوست دارم بای
سامیار:من بیشتر ابجی
ده سالم بود که سامیار برای همیشه رفتش اون موقعه 19سالش بود
سامیار از 12سالگی عاشق هک و هیجان بود تو 16سالگی یه مجموعه بزرگ هک کرده بود که مهم ترین مدارک اونجا بودش تا 18سالگی کارش همین بود فقدر من و دنیا و دانیال می دونستیم تا بابا خبر دار شد
اون شب سامیار اینقدر زد که نگو یه ماه تمام هر شب سامیار می زد
تا یه شب سامیار ازم خواست کمکش کنم فرار کنه
دنیا: به ارش بگو عاشقتم
من :دنیا می خواهی تنهام بزاری
قبل رسیدن به بیمارستان دنیا از دنیا رفت ارش روز خاک سپاری دنیا خودکشی کرد
سرقبر دنیام قبر ارشم کنار اون بود ایده دانیال بود بزور خانواده راضی کردیم
دانیال:هر دورفتن
من: اره تو این زندگی بهم نرسیدن شاید تو زندگی بعدی بهم برسن
دانیال:امیدوارم تو زندگی بعدی تو خانواده بهتری بدنیا بیاد
من:شاید خودخواهانه باشه اما دوست دارم تو زندگی بعدی دنیا خواهرم باشه
دانیال:منم
دوماه از رفتن دنیا می گذره هرکی رفت پی زندگی خودش منم هر پنجشنبه میرم باهاش حرف می زنم
براش مراسم ختم نگرفتن تا دست عبرتی باشه برای دخترای دیگه
اولا همش بابا بهم گیر میداد نرم اما الان عادی شده
امشب زن عمو اینا میان
چای ریختم بردم براشون
داشتن حرف میزدن من پاشدم برم تو اتاق
بابا:واستا کارت دارم
من:چی شده
بابا:با اجازه خانم جون
خانم جون:بگو
بابا:پنجشنبه این هفته میان خاستگاری سارا منم راضیم پسر خوبیه
من:چییی
بابا:چرا جیغ می کشی
من:بابا من 19سالمه می فهمی چی میگی
مامان:راست میگه امیر زوده براش
بابا:من میگم اره یعنی اره
من:چرا بهم اینقدر زور میگی هر روز که میای خونه باید بهت گزارش بدم گوشیمو بگردی مامان اتاقمو بگرده بهم تهمت می زنی چرا با تاکسی میام با پسره رابطه داره نمیزاری پیش رفیقام برم چون از نظر تو همه خرابن
بابا:زبون باز کردی
کمربندشو باز کرد
عمو:امیر چیکار می کنی
بابا:نمی خواهم ساراهم مثل دنیا بشه
با کمربند زد منو
مامان:تو رو خدا ولش کن امیر
دیگه نتونستم تاقد بیارم داد می زدم
من:بابا تو رو خدا ولم کن قلط کردم بابا
خانوم جون:امیر ولش کن
عمو:امیر اشتباه می کنی
چشام بسته شد
وقتی بهوش اومدم مامان بالا سرم بود
مامان:سارا خوبی
من:می خواهم تنها باشم
مامان رفت کمرم درد می کرد دستم سیاه شده بود
دیگه عادت کرده بودم
گوشیم زنگ خورد
من:بله
سامیار:سلام زله زله
من:سلام داداشی
سامیار:چی شده
من:داداش می خواهم بیام پیشت
سامیار :باز دست روت بلند کرده
من:مهم نیست می خواهد بزور شوهرم بده
سامیار :دیگه از حدش رفته این مرتیکه
من:پنجشنبه میان
سامیار :واقعا تصمیم گرفتی بیای
من:اره اما بابا که پیدام نمی کنه
سامیار : نمیزارم بهم دو روز فرصت بده همه چیز اینجا حل می کنم
من:دوست دارم بای
سامیار:من بیشتر ابجی
ده سالم بود که سامیار برای همیشه رفتش اون موقعه 19سالش بود
سامیار از 12سالگی عاشق هک و هیجان بود تو 16سالگی یه مجموعه بزرگ هک کرده بود که مهم ترین مدارک اونجا بودش تا 18سالگی کارش همین بود فقدر من و دنیا و دانیال می دونستیم تا بابا خبر دار شد
اون شب سامیار اینقدر زد که نگو یه ماه تمام هر شب سامیار می زد
تا یه شب سامیار ازم خواست کمکش کنم فرار کنه
- ۳.۹k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط