پارت ۴
پارت ۴
سوار ماشین شدیم و ماشین به سمت تالار حرکت کرد توی راه به هوای تاریک بیرون از ماشین نگاه میکردم
بعد بیست دقیقه به تالار رسیدیم کنار تالار پارکینگی بود
من و می یونگ و پدرم از ماشین پیاده شدیم و به سمت در تالار رفتیم در رو باز کردن
°خوش امدید
وارد سالن اصلی که شدیم آقای هانگ نزدیکمون شد و گفت
£سلام اقای جئونگ وشما لیدی های زیبا خوش آمدید
×سلام آقای هانگ ممنون بابت دعوتتون
+/سلام آقای هانگ
رفتیم کنار میزی وایسادیم و من می یونگ با هم حرف میزدیم که صدای پدرم بلند شد
×بههه سلام جونکوک خوبین
_سلام آقای جئونگ ممنون شما خوبین
×با دیدنت عالی شدم
_هوم (لبخند دندون نما)
(پدر ا/ت و کوک چون خیلی صمیمی و نزدیک هستن بخاطر همین خیلی رسمی صحبت نمیکنن)
داشتم به پدرم و آقا جئون نگاه میکردم که
یهو مردی آروم نزدیکم شد و بهم نگاهی کرد و گفت
^جئونگ ا/ت؟
+بله
^میتونم باهاتون صحبت کنم؟
+درمورد؟
^یه چیز خیلی مهمیه که باید بهتون بگم
+ب...باش
معلوم بود که مهم و فوری بود که عجله داشت از جمعیت دور شدیم و جایی خلوت وایسادیم و شروع کرد به گفتن...
^کسی توی این مهمونی هست که برای جاسوسی به اینجا اومده و خیلی نامعلوم اومده مواظب باشید هیچ چیزی درمورد نقشه ی فردا شب نگین
+آها ممنون
بعد تموم شدن حرفم میخواست بره که گفتم
+ببخشید...
^بله
+میتونم اسمتون رو بپرسم
^تهیونگ هستم
+من ا/ت هستم
^خوشبختم
+همچنین :)
بعد از صحبت دوباره به سمت سالن اصلی رفتیم و راهمون از هم جدا شد و کنجکاو بودم که تهیونگ با کی کار میکنه با چشم دنبالش کردم که با آقای جئون چشم تو چشم شدم که یهو سریع چشمشو به سمت تهیونگ داد و باهاش حرف میزد
ولی با نگاهش قلبم خیلی تند میزد و احساس بدی داشتم
___________-_-___________-_-__________
با تمام توانم از اونجا دور شدم توی راه صدا های عجیبی که میشنیدم بیشتر منو می ترسوند
بدون توجه به زیر پام که کجا میزارمشون فقط میدوییدم
بعد چند دقیقه دوییدن دیگه نفس کم آورده بودم که یهو با گیر کردن پام به ریشه های درخت با دستام روی زمین فرود اومدم
اشکام همین جور سرازیر میشدن هول شده بودم نمیدونستم کجام نمی دونستم الان چه بلایی سرش میارن...
با صدا های متعدد تفنگ قلبم به طرز وحشتناکی شروع به تپیدن کرد
با ترس به اطرافم نگاه میکردم که یهو...
شرط
۲۰ لایک
۱۰کامنت
سوار ماشین شدیم و ماشین به سمت تالار حرکت کرد توی راه به هوای تاریک بیرون از ماشین نگاه میکردم
بعد بیست دقیقه به تالار رسیدیم کنار تالار پارکینگی بود
من و می یونگ و پدرم از ماشین پیاده شدیم و به سمت در تالار رفتیم در رو باز کردن
°خوش امدید
وارد سالن اصلی که شدیم آقای هانگ نزدیکمون شد و گفت
£سلام اقای جئونگ وشما لیدی های زیبا خوش آمدید
×سلام آقای هانگ ممنون بابت دعوتتون
+/سلام آقای هانگ
رفتیم کنار میزی وایسادیم و من می یونگ با هم حرف میزدیم که صدای پدرم بلند شد
×بههه سلام جونکوک خوبین
_سلام آقای جئونگ ممنون شما خوبین
×با دیدنت عالی شدم
_هوم (لبخند دندون نما)
(پدر ا/ت و کوک چون خیلی صمیمی و نزدیک هستن بخاطر همین خیلی رسمی صحبت نمیکنن)
داشتم به پدرم و آقا جئون نگاه میکردم که
یهو مردی آروم نزدیکم شد و بهم نگاهی کرد و گفت
^جئونگ ا/ت؟
+بله
^میتونم باهاتون صحبت کنم؟
+درمورد؟
^یه چیز خیلی مهمیه که باید بهتون بگم
+ب...باش
معلوم بود که مهم و فوری بود که عجله داشت از جمعیت دور شدیم و جایی خلوت وایسادیم و شروع کرد به گفتن...
^کسی توی این مهمونی هست که برای جاسوسی به اینجا اومده و خیلی نامعلوم اومده مواظب باشید هیچ چیزی درمورد نقشه ی فردا شب نگین
+آها ممنون
بعد تموم شدن حرفم میخواست بره که گفتم
+ببخشید...
^بله
+میتونم اسمتون رو بپرسم
^تهیونگ هستم
+من ا/ت هستم
^خوشبختم
+همچنین :)
بعد از صحبت دوباره به سمت سالن اصلی رفتیم و راهمون از هم جدا شد و کنجکاو بودم که تهیونگ با کی کار میکنه با چشم دنبالش کردم که با آقای جئون چشم تو چشم شدم که یهو سریع چشمشو به سمت تهیونگ داد و باهاش حرف میزد
ولی با نگاهش قلبم خیلی تند میزد و احساس بدی داشتم
___________-_-___________-_-__________
با تمام توانم از اونجا دور شدم توی راه صدا های عجیبی که میشنیدم بیشتر منو می ترسوند
بدون توجه به زیر پام که کجا میزارمشون فقط میدوییدم
بعد چند دقیقه دوییدن دیگه نفس کم آورده بودم که یهو با گیر کردن پام به ریشه های درخت با دستام روی زمین فرود اومدم
اشکام همین جور سرازیر میشدن هول شده بودم نمیدونستم کجام نمی دونستم الان چه بلایی سرش میارن...
با صدا های متعدد تفنگ قلبم به طرز وحشتناکی شروع به تپیدن کرد
با ترس به اطرافم نگاه میکردم که یهو...
شرط
۲۰ لایک
۱۰کامنت
۳۴.۷k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.