سرنوشت
#سرنوشت
#Part۲۷
رو بهش گفتم:
باشه خاستین تلافی کنین ولی من مث شما از امپول نمیترسم خیالتون راحت
سریع از اتاق اودمدم بیرون اخدا بسکه خودمو نگه داشته بودم نخندم صورتم قرمز شده بود خودمو رو کاناپه پرت کردم زدم زیر خنده: خدااااا جررر خوردم اخ اخ دلم لامصب چه کیف داد
انقد خندیدم که اشکام دراومد بیچاره تهیونگ اینم یکی از نقطه ضعفاش ازخنده ریسه رفته بودم بلند شدم در قابلمه رو باز کردم عجب بویی داشت بله اشپزیم من برا خودم یکمشو تو کاسه ریختم تو سینی گذاشتمش قاشقم کنارش گذاشتم رفتم سمت اتاقش درو باز کردم رفتم تو سینیو گذاشتم رو میز. کنار تختش و با یکم خنده گفتم: بفرمایین بخورین فقط داغه مراقب باشین
یهو با یه اخم ساختنی گف: سمی چیزی که توش نریختی ها؟
لبخندی زدمو گفتم: نه چیزی توش نریختم خیالتون راحت باشه من که قصد کشتنتونو که ندارم فقط یه شوخی بود
کاسه رو از رو میز برداشت یه قاشق خورد گف: هعی بدک نیست
اخمی کردمو گفتم: فقط همین؟
لبخندی از سر مهربونی زدو گفت: نه بابا خوشمزس خانوم دکتر دستت درد نکنه
گفتم: نه بابا کاری نکردم خوشحالم حالتون بهتره
اونروز بعد اینکه مطمئن شدم تهیونگ حالش بهتره اومدم خونه خسته شده بودم از دیشب هیچی نخورده بودم بخدا روزه میگرفتم بهتر بود سمت اسپزخونه رفتم از تو کابینت یه رامیون برداشتم درست کردمو شاممو خوردم و ولو شدم روتخت هنوز سرم نرسیده به بالش خابم برد......
#Part۲۷
رو بهش گفتم:
باشه خاستین تلافی کنین ولی من مث شما از امپول نمیترسم خیالتون راحت
سریع از اتاق اودمدم بیرون اخدا بسکه خودمو نگه داشته بودم نخندم صورتم قرمز شده بود خودمو رو کاناپه پرت کردم زدم زیر خنده: خدااااا جررر خوردم اخ اخ دلم لامصب چه کیف داد
انقد خندیدم که اشکام دراومد بیچاره تهیونگ اینم یکی از نقطه ضعفاش ازخنده ریسه رفته بودم بلند شدم در قابلمه رو باز کردم عجب بویی داشت بله اشپزیم من برا خودم یکمشو تو کاسه ریختم تو سینی گذاشتمش قاشقم کنارش گذاشتم رفتم سمت اتاقش درو باز کردم رفتم تو سینیو گذاشتم رو میز. کنار تختش و با یکم خنده گفتم: بفرمایین بخورین فقط داغه مراقب باشین
یهو با یه اخم ساختنی گف: سمی چیزی که توش نریختی ها؟
لبخندی زدمو گفتم: نه چیزی توش نریختم خیالتون راحت باشه من که قصد کشتنتونو که ندارم فقط یه شوخی بود
کاسه رو از رو میز برداشت یه قاشق خورد گف: هعی بدک نیست
اخمی کردمو گفتم: فقط همین؟
لبخندی از سر مهربونی زدو گفت: نه بابا خوشمزس خانوم دکتر دستت درد نکنه
گفتم: نه بابا کاری نکردم خوشحالم حالتون بهتره
اونروز بعد اینکه مطمئن شدم تهیونگ حالش بهتره اومدم خونه خسته شده بودم از دیشب هیچی نخورده بودم بخدا روزه میگرفتم بهتر بود سمت اسپزخونه رفتم از تو کابینت یه رامیون برداشتم درست کردمو شاممو خوردم و ولو شدم روتخت هنوز سرم نرسیده به بالش خابم برد......
۱۶.۸k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.