نیم ساعت پیش

نیم ساعت پیش،


خدا را دیدم قوز کرده

با پالتوی مشکی بلندش

سرفه کنان در حیاط

از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که،

من ایستاده بودم آمد،

آواز که خواند تازه فهمیدم،

پدرم را با او اشتباه گرفته ام ! حسین پناهی
دیدگاه ها (۳)

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎﺍﻧﮕﺸ...

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشداما هر وقت تنم به جم...

بیشتر اوقات زنجیرهای درونی ؛قویتر از زنجیرهایی هستند که از خ...

سکوت سرشار از ناگفته هاست....ولی هیچکس نفهمیدوقتی که سکوت می...

Part ¹³¹ا.ت ویو:دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خود...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط