Part
Part ¹³¹
ا.ت ویو:
دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خودم غرق شدم..اگر تهیونگ امشب نیاد توی اون مهمونی چی؟اگر منو نشناسه چی؟اگر نتونستم ببینمش چی؟اگر با یه دختر دیگه بیاد اون مهمونی چی؟اگر دیگه...
و اگر دیگه های بدتر و نگران کننده تر میومد توی ذهنم..از موقعی که رفته بود ذهنم مدام اگرهایی میگفت که باعث ترس و اضطرابم میشد..
نگاهی به جونگ کوک کردم
ا.ت:جونگ کوک...!
جونگ کوک نگاهشو بهم داد و گفت
کوک:چیزی شده؟
نگاهمو ازش گرفتم و به دستهام که روی پام بود خیره شدم
ا.ت:تهیونگ میدونه ما اومدین برلین؟
جونگ کوک نفسشو بیرون داد و گفت
کوک:نه نمیدونه
سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت:جیمین چطور؟اون میدونه؟
کوک:اره اون میدونه..پس نگران نباش چیزی نمیشه
سرم رو بالا آوردم و لبخندی بهش زدم..تا آخر مسیر اروم بودم..
دو ساعتی از شروع حرکتمون گذشته بود که ماشین سرعتش کم شد..نگاهی به بیرون انداختم..عمارتی خیلی بزرگی جلومون بود..در بزرگ و آهنی عمارت باز شد و جونگ کوک ماشین رو وارد حیاط کرد..
کوک:رسیدیم..
نگاهی بهش کردم
ا.ت:خیلی استرس دارم
جونگ کوک همونجور که ماشین رو خاموش میکرد گفت
کوک:استرس فقط برای قبل از ديدنشه..اگر ببینیش دیگه استرست میره
سرم رو تکون دادم..جونگ کوک از ماشین پیاده شد و پالتوی مشکی و بلندش رو پوشید..در رو بست و سمت من اومد..در رو برام باز کرد و دستمو گرفت..از ماشین پیاده شدم..هوا واقعا سرد بود..کتم رو روی شونه هام درست کردم..جونگ کوک بازوش رو به سمتم گرفت..دستمو دور بازوش حلقه کردم و با قدم های هماهنگ به سمت عمارت رفتیم..استرس داشتم..همش نگران بودم..قلبم تند میزد نوک انگشتای دستم یخ کرده بودن..قلبم تند و بیقرار میزد..نفسمو سخت و طولانی بیرون دادم تا کمی آروم بشم..به پله های پهن و طولانی عمارت رسیدیم..پله هارو با کمک جونگ کوک طی میکردم..صدای همهمهی مردم به گوش میرسید و این نشون دهندهی جمعیت زیاد درون عمارت بود..عدهی کمی جلوی در یا توی حیاط عمارت ایستاده بودن..بیخیال اطراف شدم و تمام حواسمو به جلوم دادم..جلوی در عمارت بودیم..در توسط خدمه هایی که اونجا بودن باز شد و اولین چیزی که دیدم تعداد زیادی آدم بود..دستم دور بازوی جونگ کوک بیشتر شد..بعد از این دوسال که تقریبا تنها بودم دیدن این همه آدم حس عجیبی بهم میداد و استرسی رو بهم وارد میکرد..با قدم های شمرده وارد عمارت شدیم....
ادامه دارد
ا.ت ویو:
دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خودم غرق شدم..اگر تهیونگ امشب نیاد توی اون مهمونی چی؟اگر منو نشناسه چی؟اگر نتونستم ببینمش چی؟اگر با یه دختر دیگه بیاد اون مهمونی چی؟اگر دیگه...
و اگر دیگه های بدتر و نگران کننده تر میومد توی ذهنم..از موقعی که رفته بود ذهنم مدام اگرهایی میگفت که باعث ترس و اضطرابم میشد..
نگاهی به جونگ کوک کردم
ا.ت:جونگ کوک...!
جونگ کوک نگاهشو بهم داد و گفت
کوک:چیزی شده؟
نگاهمو ازش گرفتم و به دستهام که روی پام بود خیره شدم
ا.ت:تهیونگ میدونه ما اومدین برلین؟
جونگ کوک نفسشو بیرون داد و گفت
کوک:نه نمیدونه
سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت:جیمین چطور؟اون میدونه؟
کوک:اره اون میدونه..پس نگران نباش چیزی نمیشه
سرم رو بالا آوردم و لبخندی بهش زدم..تا آخر مسیر اروم بودم..
دو ساعتی از شروع حرکتمون گذشته بود که ماشین سرعتش کم شد..نگاهی به بیرون انداختم..عمارتی خیلی بزرگی جلومون بود..در بزرگ و آهنی عمارت باز شد و جونگ کوک ماشین رو وارد حیاط کرد..
کوک:رسیدیم..
نگاهی بهش کردم
ا.ت:خیلی استرس دارم
جونگ کوک همونجور که ماشین رو خاموش میکرد گفت
کوک:استرس فقط برای قبل از ديدنشه..اگر ببینیش دیگه استرست میره
سرم رو تکون دادم..جونگ کوک از ماشین پیاده شد و پالتوی مشکی و بلندش رو پوشید..در رو بست و سمت من اومد..در رو برام باز کرد و دستمو گرفت..از ماشین پیاده شدم..هوا واقعا سرد بود..کتم رو روی شونه هام درست کردم..جونگ کوک بازوش رو به سمتم گرفت..دستمو دور بازوش حلقه کردم و با قدم های هماهنگ به سمت عمارت رفتیم..استرس داشتم..همش نگران بودم..قلبم تند میزد نوک انگشتای دستم یخ کرده بودن..قلبم تند و بیقرار میزد..نفسمو سخت و طولانی بیرون دادم تا کمی آروم بشم..به پله های پهن و طولانی عمارت رسیدیم..پله هارو با کمک جونگ کوک طی میکردم..صدای همهمهی مردم به گوش میرسید و این نشون دهندهی جمعیت زیاد درون عمارت بود..عدهی کمی جلوی در یا توی حیاط عمارت ایستاده بودن..بیخیال اطراف شدم و تمام حواسمو به جلوم دادم..جلوی در عمارت بودیم..در توسط خدمه هایی که اونجا بودن باز شد و اولین چیزی که دیدم تعداد زیادی آدم بود..دستم دور بازوی جونگ کوک بیشتر شد..بعد از این دوسال که تقریبا تنها بودم دیدن این همه آدم حس عجیبی بهم میداد و استرسی رو بهم وارد میکرد..با قدم های شمرده وارد عمارت شدیم....
ادامه دارد
- ۲۴.۴k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط