𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟖
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟖
تهیونگ وارد عمارت شد که جونگکوک بدو بدو به سمت تهیونگ اومد
تهیونگ:هیچ اطلاعاتی نمیخوام جونگ کوک این بازی برایه من تموم شدست حالا راشل زندست و کل زندگیش نمیشه انتقام بیا فکر کنیم عشقه منم تموم شدست
تهیونگ خواست از کنار کوک رد شه که کوک گفت
کوک:من نمیخوام هیچ اطلاعاتی از راشل بدم فقط میخواستم بهت بگم که
.....
تهیونگ:بگو...
کوک:راشل بازی رو خیلی وقته تموم کرده
تهیونگ یکم متعجب شده بود اون از کجا میدونست
تهیونگ:چی؟
کوک:یه قتل تویه هتلمون اتفاق.. افتاده..
تهیونگ:راشل؟
کوک:اون قاتل بوده
تهیونگ؛ لعنتی... کی.. بوده؟
کوک:مدیر هتل برام فیلمشو فرستاده
تهیونگ :باشه نشونم بده....
تهیونگ فیلم رو دید شاهد همچیز بود
تهیونگ:اون این بازیه کثیفو به پایان رسوند جونگ کوک ، امیدوارم یه زندگی دیگرو شروع کنه دور از جنگ دور از ممنوعه
کوک:امیدوارم
تهیونگ:حالا استفان کی بوده...
کوک:اون چهار سال کنار راشل موند و کلاغا میگن خیلی عاشقش بوده واسه همین همیشه دنباله راشل عه
تهیونگ :پس همون بهتر که رفت به درک..
تهیونگ رفت طبقه بالا و نفس راحتی کشید وارد اتاقش شد که بتی رو دید اون دختر همجا هست
تهیونگ:بتی برو بیرون
بتی با استرس رفت و تهیونگ رو بغل کرد بعدش دستاشو گرفت و گفت
بتی:تهیونگ، بیا دیگه ازدواج کنیم خسته شدم از این زندگی
تهیونگ:ازدواج؟ هه من با کسی ازدواج نمیکنم دختر جون
تهیونگ دسته بتی رو پس زد و رفت رو تخت نشست
بتی:چرا چون قبلا یه ازدواج ناموفق داشتی فهمیدم صدایه کوک رو شنیدم اون برگشته نه؟ اومده تورو ازم بدزده
تهیونگ نگاه سردی به بتی کرد
بتی :بیا ازدواج کنیم بزار اون دختر زندگی خوبی رو شروع کنه اون با تو یاده اشتباهاتش میوفته تو ام باید دل بکنی در هر صورت
تهیونگ سکوت کرد شاید این بهترین راه واسه تموم کردن واقعی این بازی بود
تهیونگ:باشه هفته بعد ازدواج میکنیم!
#فیک
تهیونگ وارد عمارت شد که جونگکوک بدو بدو به سمت تهیونگ اومد
تهیونگ:هیچ اطلاعاتی نمیخوام جونگ کوک این بازی برایه من تموم شدست حالا راشل زندست و کل زندگیش نمیشه انتقام بیا فکر کنیم عشقه منم تموم شدست
تهیونگ خواست از کنار کوک رد شه که کوک گفت
کوک:من نمیخوام هیچ اطلاعاتی از راشل بدم فقط میخواستم بهت بگم که
.....
تهیونگ:بگو...
کوک:راشل بازی رو خیلی وقته تموم کرده
تهیونگ یکم متعجب شده بود اون از کجا میدونست
تهیونگ:چی؟
کوک:یه قتل تویه هتلمون اتفاق.. افتاده..
تهیونگ:راشل؟
کوک:اون قاتل بوده
تهیونگ؛ لعنتی... کی.. بوده؟
کوک:مدیر هتل برام فیلمشو فرستاده
تهیونگ :باشه نشونم بده....
تهیونگ فیلم رو دید شاهد همچیز بود
تهیونگ:اون این بازیه کثیفو به پایان رسوند جونگ کوک ، امیدوارم یه زندگی دیگرو شروع کنه دور از جنگ دور از ممنوعه
کوک:امیدوارم
تهیونگ:حالا استفان کی بوده...
کوک:اون چهار سال کنار راشل موند و کلاغا میگن خیلی عاشقش بوده واسه همین همیشه دنباله راشل عه
تهیونگ :پس همون بهتر که رفت به درک..
تهیونگ رفت طبقه بالا و نفس راحتی کشید وارد اتاقش شد که بتی رو دید اون دختر همجا هست
تهیونگ:بتی برو بیرون
بتی با استرس رفت و تهیونگ رو بغل کرد بعدش دستاشو گرفت و گفت
بتی:تهیونگ، بیا دیگه ازدواج کنیم خسته شدم از این زندگی
تهیونگ:ازدواج؟ هه من با کسی ازدواج نمیکنم دختر جون
تهیونگ دسته بتی رو پس زد و رفت رو تخت نشست
بتی:چرا چون قبلا یه ازدواج ناموفق داشتی فهمیدم صدایه کوک رو شنیدم اون برگشته نه؟ اومده تورو ازم بدزده
تهیونگ نگاه سردی به بتی کرد
بتی :بیا ازدواج کنیم بزار اون دختر زندگی خوبی رو شروع کنه اون با تو یاده اشتباهاتش میوفته تو ام باید دل بکنی در هر صورت
تهیونگ سکوت کرد شاید این بهترین راه واسه تموم کردن واقعی این بازی بود
تهیونگ:باشه هفته بعد ازدواج میکنیم!
#فیک
۵.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.