می توانم بنویسم شعری

می توانم بنویسم شعری
که در آن بالش احساس پر از واژه شود
سر گذارم برسم تا به شبی
که پر از وسوسه ی مفهوم است
میتوانم سبد پر شده از خواهش را
پیش پای دل تب آلودی
بشمارم برسم تا خود "عشق"
برسم تا صدف پر شده از خواهش دل
می توانم بنویسم شعری
که در آن "واژه" تلنگر بزند بر باران
و به سرچشمه ی رودی ببرم دستی را
بنشیند به تماشای الفبای تب دریاها
می توانم بنویسم شعری
که در آن «واژه» گرفتار پریشانی نیست
مثل "دُم جنبانک"
نپرد از سر ِ بیدی به چنار!
"نو" شوم اینطرف کهنگی اندوهم
بپرم از سر درماندگی قافیه ها
بخزم در رگ جادوگر لبخند کسی
می توانم بنویسم شعری که...


刀ムÐノム ᄊムズム尺ԾЏム
دیدگاه ها (۳۰۲)

خب خب خب خب وارد تولد بهمنی های گلِ گلاب میشیم 😌 😍 خانوم...

گاهگاهی که دلم یاد تو را میگیردتک تک فاصله ها در گذر تلخ زما...

من یه هفته آف بودم و 26 دی گذشت و تولدت نبودم ، خودتم که نیس...

ناخودآگاه شنیدم امروزکه کسی با دگری گفت آرامتا خدا هست دگر غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط