تکیه گاهم نشدی جور تو را باد کشید

تکیه گاهم نشدی ، جور تو را باد کشید
بی کسی ذهن مرا تا غزلآباد کشید
فارغ از تلخی این برهه ی تاریخ شدم
آسمان صورت غمگین مرا شاد کشید
دست تقدیر ، در اندیشه ی حبس ابدم
روی پیشانی من یک زن آزاد کشید
آریایی شدم و باور افسانه مرا
تا اُبهّت کده ی سلسله ی ماد کشید
بیستون پیش من از کوه شدن کم آورد
زخم را روی تنم تیشه ی فرهاد کشید
نفت شد علت تحمیلی مُردن که مرا
جان به لب آمده تا خیبر و مرصاد کشید
قتل هر خاطره ، زنجیره ی رویایم را
تا شب حادثه ی دوم خرداد کشید
آخرین شعر من از بس که غمش سنگین بود
سنگ از درد درونمایه ی آن داد کشید
دیدگاه ها (۱۱۷)

چه باید کرد قدری مهربان تر با دلم باشی؟کماکان منجیِ این مصرع...

دیــدےآخــر بــا غــزلــهایــت هوایــے شــد دلــمــ؟بــعــدا...

و باد آمد ببوسد صورتِ ماهِ جوانت رابه طوفان داد دریای سیاهِ ...

برو ای باد بدانسوی که من دانم و توخیمه زن بر سر آن کوی که من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط