❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastatingretalation the end of the road"
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part9
حسرت دیدن عمارت بلک وولف زیاد به دلم نموند و با همراهی خشن لارا و لیسا منو داخل عمارت بردن و رو یه کاناپه نشوندن.
مغزم اشفته و بهم ریخته بود.
آلفاجم؟ مارگارت؟ دوست؟!
چشم گردوندم و با دیدن دخترای چرم پوش و اسلحه به دست یه لحظه آرزو کردم که جز این باند باشم... داشتن حمایت زنی مثل الفاجم چه لذتی میتونست داشته باشه...!
دلم میخواست دو مهره تاثیر گذار الفاجم یعنی آیو و والریا رو ببینم، اما اونا الان تو کشور های دیگه ای بودن هرچند... قطعا هیچ کدوم از اونا به افسونگری و زیبایی اون ماده گرگ چشم طوسی نمیرسید.
ــــ میخوای باهاش چکار کنی؟
صدای عصبی هیونجین سکوت مرگبار رو شکست و جئون با اخم جوابش رو داد: اون طعمه ی سیتراست و به تو ربطی نداره میخواد باهاش چکار کنه.
هیونجین لب گزید و با حالتی که نمیدونستم چیه نگاهم کرد.
یعنی ممکن بود اونم تو یه نگاه بهم علاقه مند شده باشه؟
هیچ ایده ای نداشتم چون من خیلی شدید از اون مرد لب درشت موطلایی خوشم می اومد!
با صدای محکم سیترا قفل نگاهمون شکست: لارا، وصلش کن.
لارا به سمت تلویزیون بزرگی رفت و بعد از چند دقیقه تصویر مارگارت روی صفحه نمایان شد.
مارگارت با دیدن من اخم کرد اما تا چشمش به سیترا افتاد خشکش زد.
میتونستم رنگ پریدگیشو حتی از پشت نقابش ببینم.
ـــ چیه تعجب کردی؟
الفاجم با تمسخر گفت و از روی مبل بلند شد.
نگاه نگران جئون نشون میداد بیش از حد نگران همسر باردارشه و این بیشتر از هر چیزی علاقه شو فریاد میزد.
ـــ تـ... تو...
الفاجم حرف مارگارت رو قطع کرد: اره من، منم مارگارت... منم سیترا... دوست قدیمیت!
مارگارت: اما تو چطور...؟
الفاجم: چطوری پیدات کردم؟ هوم؟ تو یه عقابی و عقاب ها هوشیارن اما وقتی مثل کبک سرت رو زیر برف فرو کردی و جوجه کرکس هاتو برای دستبرد زدن به کامیون من فرستادی باید میدونستی رو خیلی چیزا قمار کردی!
پوزخندی زد و ادامه داد: خیلی وقت پیش وقتی بهم خیانت کردی گذاشتم فرار کنی فقط به خاطر اینکه من مثل تو یه عوضی نبودم، باید قدر این فرصت رو میدونستی مارگارت، اما الان با این کارت ازت نمیگذرم.
مارگارت: سیترا من مجبور بودم، باندم داره سقوط میکنه و به اون محموله نیاز داشتم.
سیترا با ناباوری قهقهه زد: عاح محض رضای فاک خفه شو، قیافه ام شبیه خیر هاییه که از باند های ورشکسته حمایت میکنن؟ هوم؟
مارگارت نفسش رو داد بیرون: باشه من اشتباه
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part9
حسرت دیدن عمارت بلک وولف زیاد به دلم نموند و با همراهی خشن لارا و لیسا منو داخل عمارت بردن و رو یه کاناپه نشوندن.
مغزم اشفته و بهم ریخته بود.
آلفاجم؟ مارگارت؟ دوست؟!
چشم گردوندم و با دیدن دخترای چرم پوش و اسلحه به دست یه لحظه آرزو کردم که جز این باند باشم... داشتن حمایت زنی مثل الفاجم چه لذتی میتونست داشته باشه...!
دلم میخواست دو مهره تاثیر گذار الفاجم یعنی آیو و والریا رو ببینم، اما اونا الان تو کشور های دیگه ای بودن هرچند... قطعا هیچ کدوم از اونا به افسونگری و زیبایی اون ماده گرگ چشم طوسی نمیرسید.
ــــ میخوای باهاش چکار کنی؟
صدای عصبی هیونجین سکوت مرگبار رو شکست و جئون با اخم جوابش رو داد: اون طعمه ی سیتراست و به تو ربطی نداره میخواد باهاش چکار کنه.
هیونجین لب گزید و با حالتی که نمیدونستم چیه نگاهم کرد.
یعنی ممکن بود اونم تو یه نگاه بهم علاقه مند شده باشه؟
هیچ ایده ای نداشتم چون من خیلی شدید از اون مرد لب درشت موطلایی خوشم می اومد!
با صدای محکم سیترا قفل نگاهمون شکست: لارا، وصلش کن.
لارا به سمت تلویزیون بزرگی رفت و بعد از چند دقیقه تصویر مارگارت روی صفحه نمایان شد.
مارگارت با دیدن من اخم کرد اما تا چشمش به سیترا افتاد خشکش زد.
میتونستم رنگ پریدگیشو حتی از پشت نقابش ببینم.
ـــ چیه تعجب کردی؟
الفاجم با تمسخر گفت و از روی مبل بلند شد.
نگاه نگران جئون نشون میداد بیش از حد نگران همسر باردارشه و این بیشتر از هر چیزی علاقه شو فریاد میزد.
ـــ تـ... تو...
الفاجم حرف مارگارت رو قطع کرد: اره من، منم مارگارت... منم سیترا... دوست قدیمیت!
مارگارت: اما تو چطور...؟
الفاجم: چطوری پیدات کردم؟ هوم؟ تو یه عقابی و عقاب ها هوشیارن اما وقتی مثل کبک سرت رو زیر برف فرو کردی و جوجه کرکس هاتو برای دستبرد زدن به کامیون من فرستادی باید میدونستی رو خیلی چیزا قمار کردی!
پوزخندی زد و ادامه داد: خیلی وقت پیش وقتی بهم خیانت کردی گذاشتم فرار کنی فقط به خاطر اینکه من مثل تو یه عوضی نبودم، باید قدر این فرصت رو میدونستی مارگارت، اما الان با این کارت ازت نمیگذرم.
مارگارت: سیترا من مجبور بودم، باندم داره سقوط میکنه و به اون محموله نیاز داشتم.
سیترا با ناباوری قهقهه زد: عاح محض رضای فاک خفه شو، قیافه ام شبیه خیر هاییه که از باند های ورشکسته حمایت میکنن؟ هوم؟
مارگارت نفسش رو داد بیرون: باشه من اشتباه
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
۹.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.