داشتم از این شهر میرفتم

.
.
.
.
داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته...
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و...
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
دیدگاه ها (۸)

...شب که میرسد بی هوا دلم میگیرد و موسیقی ملایم تنهایی را ز...

زیبایی اتدیکتاتوری استکه کلمات رادر من به گلوله می بندد ...ه...

...آنقدر خواهیم نوشت چیزکه مارا همه جا مزه کنندکه مارا از اج...

...هیچ چیز برای نوشتن نیست وقتیدل تنگ باشیوقتی تمام افکارتمح...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

ای تو که عشق تو مرا گرامی و خوار کرد، چگونه می‌توانم به تو ب...

🌱🍒این شعرا را برایت به یادگار می گذارم        دلی نوجوان را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط